چه بیخیال سرو قد کشیده است
درخشانِ ماه از پشت ابر پیدا میشود
و برف تن سفیدش را به ناز مهتاب میسپارد
همچنان که باران بر موجِ ساحل مینشیند
چه بیخیال موج ها به ساحل میکوبند
همچنان که درختان سبز ستونِ آسمان میشوند
چه بیخیال مرغها به آبی آن میپرند
!چه رها میوزی ای باد
!چه رها بر خاکِ تر فرو میریزی باران
و سرو، تو همچنان از قامت آسمان بالا میروی
چه بیخیال جاری هستی ای رود
و تن به کوه سپردهای
!تو ای سترگِ کوه، چه بیخیال گوش به قدمهایم سپردهای
چه بیخیال آفتابِ صبحْ، سفیدِ برف را سلام میکنی
و تو ای برف، چه بیخیال برهنهی این شهر شدهای
در این هیایوی خشم و وحشت و ناباوری
،به زیر لمس نازکِ حریر مرگ بر این لحظههای زندگی
،آنچنان که در دلم آتش میسوزد و خون بر پا میکند
چه سخاوتمند زندهاید شما
چه مهربان ماندهاید شما
و چه آرام، کنارمید شما
التیام - ونکوور، ژانویه ۲۰۲۰
-----------------------------------------------
چه عجب که بر دامنِ این ردای سیاهِ عزا، در دلم هنوز
نطفهی هزار لبخند به یاد برق نگاه عزیزان است