آره. هیچی. من لاله ها رو داده بودم خانمه پبیچه ببرم فرودگاه، یه دسته رزم دستم بود واسه توی خونه. اومدم حساب کنم زنگ زد از فرودگاه گفت که پاسپورت و جا گذاشته. نگاه کردم گلفروشه لاله ها رو پیچیده بود، ته صحنه. زرد و قرمز و صورتی، زردش بیشتر بود که اگه هوا بارونی شد دلش نگیره تو خونه، نه که عادت نداره به هوای ابری اینجا. رزها رو نگاه میکردم که صندوقدار برداشت از جلوی اسکنر رد کرد، با دقت گذشت اونور، کنار بقیه خرید ها. نگاه من از رو رزها کنار نمیرفت. پرسیدم که آیا لاله ها رو هم حساب کرده یا نه. گفتم که دادم بپیچنشون. گفت بله. صحنه همین بود، موسیقی متن هم نداشت. از این سکانسهای ساکت بود که صدای نفس طرف هم میشنوی پای تلفن. صدا استرس و میشنوی. اصلا صدا سکوتم میشنوی. گوش میدی؟ من اصلا سر شوک همون لحظه پریود شدم دیروز. میدونم سر همونه. واسه خودش تراژدی ای بود. حالا اگه تو فیلم همچین صحنه ای رو نشون میدادن، همین خود من فک میکردم که برو بابا ، مگه میشه که درست همون لحظه که یارو گلها رو میخرید زنگ بزنه طرف. بله میشه. شده. هرچی تراژدی عشقی میخونید رو ما فیلمشو تو زندگی واقعی بازی کردیم. اینهمه ژانر هست، پورن، کمدی، کارتون والت دیزنی، سیندرلا، چی و چی و چی. تراژدیش به ما رسیده و دارک هیومرش
No comments:
Post a Comment