بازار خماری داشت عصر یکشنبه، کرکر مغازه ها نیمه باز یا بسته، انگار که میانه ی خواب ظهر نیمه بیدار باشد، چشمی باز، چشمی بسته. نیمه بسته. رنگ به رنگ گلیم ها و بافته ها، بعضی نقره ها، چشمشان باز، زل زده به عطر کبابخانه ها
سکون حیاط چه ی میانه ی قهوه خانه و مسجد طعم شیرین قهوه ی ترک رو پهن بازار میکرد. پهن اذان ظهر. پهن اذان عصر. قهوه خانه اسم هم نداشت. عکس فنجان چای روی شیشه و لبخند قهوه خانه چی نشانش بود. چیزی کم نداشت از زندگی
سوغات مقدونیه قهوه بود و شراب و رنگ به رنگ رومیزی های گلدوزی، خاطر رنگ به رنگ فصل فلفل و گوجه ی بازار تره بار، شیرین انگور پاییزی، من و تو، اشباع از بی انتهای ما
No comments:
Post a Comment