Wednesday, October 29, 2014

اتاق بوی نم گرفته. من نشستم توش در و بستم

خماریش یک ساعت سنگین میخوابم. آخرین چیزی که قبل خواب یادمه اینه که وزنم رو حس نمیکردم. انگار هر دست و پایی جدا شده، برا خودش تو فضا معلقه. آخ. این حال و از من نگیر. بیدار میشم. نه تو رو خدا. من جون یه بار دیگشو ندارم. تا صبح که نمیشه یک ساعت یک ساعت نشئه شد. موقع سیگاره. اگه دهنم انقد خشک نبود سیگار میکشیدم. تو این بارون

آتیزم و ریویو نشستن یه جای دوری من و تماشا میکنن که دارم سیگار میکشم. مثل دو تا بچه ی معصوم و مطیع نگام میکنن. منتظرن برم باهاشون کوآلیتی تایم داشته باشم. خدا رو صد هزار بار شکر که بچه ندارم. همین جا یه بار دیگه یادداشت میکنم که بچه دار نشم یه موقع. همچین شبایی آدم بچه داشته باشه چه طور میخواد سر کنه

یه بار نگام کرد گفت :‌همه ی اینا که میگی تو مغز توئه. حقیقت نداره. مثل طوری گفت که یه روانپزشک به آدم میگه. حالت دلسوزی هم داشت. ته سیگارو فشار میدم به کناره ی خیس دیوار. فیسسس صدا میده. راست میگفت. فرض کن همه چی خوبه. یه بهانه ای بیار واسه هرچی. بابا، این پی اچ دی تموم شه،  میری یه کاری میگیری، یه زندگی ای تشکیل میدی، چهار تا جا رو میبینی تموم میشه دیگه. اصلا چه فرقی میکنه واقعا چی، چی بوده. تو فک کن همه چی عالی. تو آتیزمو نگاه کن و به کوآلیتی تایم فک کن الآن. آخ چه حالی میده سیگار تو بارون.  خدایا این حال و از ما نگیر. یادداشت میکنم جزو چیزهای خوب زندگی 

لامصب تو مغز منه فقط؟‌ خوب باشه. مگه همین تو معطل مغز من نیستی؟‌ کجا دیگه میتونی یه شب دریا و جنگل و پاییزو .بهار و ستاره و آسمون و هزار تا چیز دیگه باشی؟ -  باشه خوب حالا خواستی گریه کن

شوری گریه ته گلو زیر بارون. خوبی سیگار اینه که هوا رو له له میزنی. کلا اینکه نفس کم بیاری خوبه. چون ناخودآگاه تلاشت برای نفس کشیدن بیشتر میشه،  این حس بهت تلقین میشه که دلت میخواد زنده بمونی و لابد زندگی چیز خواستنیه. خدایا گناهان من و ببخش که انقد از بایولوژی بدنم سو استفاده میکنم. دادیش دست من دیگه. اینهمه میگرن . و ده تا درد و مرض دیگه من و سرویس میکنن، یه بارم ما از راه مخفی های از پیش ساخته شدش استفاده کنیم. شرمنده. این سه نخ سیگارم امشب نباید میکشیدم. ببخشید. اون یه ساعت یه بار فلانم باز ببخشید. کاره دیگه، مجبوریم. بالاخره باید یه جوری شیش هفت ساعت خواب و از این شب کوفتی بکشیم که فردا با آتیزم و ریویو کوآلیتی تایم داشته باشیم دیگه. پی اچ دیو اینا رو بگیریم و باقیشم سر کنیم و اینا. آره. شب شمام خوش



Wednesday, August 13, 2014

لئونارد کوهن

به افتخار کسی که انقدر لحظه ها رو تجربه کرد که بتونه انقدر شعر بگه که ما باهاش تمام زندگی های عاشقانمون رو وصله پینه  کنیم، تمام نشنیده های عاشقانمون رو بشنویم،  تمام نگفته ها رو بگیم. من یک شب به سلامتی تو باید یک بطری ابسلوت رو کامل بخورم،  دو سه تا شات فقط مال یه دونه آهنگته

"The Letters"
You never liked to get
The letters that I sent.
But now you've got the gist
Of what my letters meant.
You're reading them again,
The ones you didn't burn.
You press them to your lips,
My pages of concern.
I said there'd been a flood.
I said there's nothing left.
I hoped that you would come.
I gave you my address.
Your story was so long,
The plot was so intense,
It took you years to cross
The lines of self-defense.
The wounded forms appear:
The loss, the full extent;
And simple kindness here,
The solitude of strength.
You walk into my room.
You stand there at my desk,
Begin your letter to
The one who's coming next.

Wednesday, August 06, 2014

اعوذ بالله من الشیطان رجیم، ریسمان وحدت الهی و سایر آموزه های مذهبی

پناه میبریم از مصیبت ها به دوست داشتن. همانا به دوست داشتن
 
دستمال کاغذی رو که بیرون میکشم، میگه کجاش بیشتر ناراحتت میکنه؟  سوآلهاش شبیه توئه.- هنوزم گاهی مطمئن میشم که یک دوره  ی روانشناسی گذروندی. این تنها وجه مشترک عاشقی هامه.- اونجاش که بیشتر از همه درد داره رو نمیتونم بگم. صدام تو گلوم پیچ میخوره و اشکم باز در میآد. با یک لبخند مهربونی نگام میکنه. میگه چی میخوای؟ (‌بازم شبیه توئه)  فین و فین میکنم. '' یه چیز معمولی، ساده، بدون دردسر. همین روابط سطحی که مردم دارن و خوشحالن. تولد تبریک بگیم. عید تبریک بگیم. عکس بچشونو بفرستن. ماچ و بوسه بفرستیم. سالی دو شب دور هم مست شیم بخندیم. حتی میتونم این شب مست شدنه هم بیخیال شم. ''   میگه خوب مشکلت چیه؟  مشکلم اینه که دلم شکسته. دلم میخواد اذیتش کنم. ولی اهل این بازی نیستم. درد دارم. میشه دلم رو درست کنی من برم کادوی خونشونو براشون بخرم بفرستم؟  اگه نفرستم یه عمر پشیمون میشم. بدبختی مامانم هم داره دو هفته دیگه میآد، با این حالم نمیتونم دهنم و نگه دارم. اونم با دل ناراحت میره اونجا. پیچیده است،  متوجهی؟  دو هفته بیشتر وقت ندارم تا اوضاع دلم رو راست و ریس کنم
 
متوجه پیچیدگی اوضاع میشه. رو صندلیش جابه جا میشه. زل میزنم به انگشتای پاش. همیشه صحبت هامونو با این شروع میکنم که مشکلم اینه. بیا حلش کن. اومد یه سری برام قصه ببافه که '' بیا و درکش کن '' جواب نداد.  حتی مثال از خودم آورد. گفت تصور کن خودتو فلان موقع. باها. بیخیال. دوباره اشکم در میآد. ساعتشو نگا میکنه. همین حالاش هم بیست دیقه از وقت گذشته. میگه خوب. بیا یه کاری کن. مدیتیشن کن. مدیتیشن کن دوسش داشته باشی. من همینطوری نگاش میکنم. مدیتیشن رو که توضیح میده، پقی میزنم زیر خنده. بعدا که به حرفاش فک میکنم میفهمم که ناراحت شده که پق زدم زیر خنده. ببخشید. بعدا برات مسیج میدم که مدیتیشن رو کردم و جواب داد. اصلا شاید هم جواب داد. ولی به هر حال مسیج رو میدم. اونم هزار تا درد سر داره تو زندگیش. من میکوبم میرم اونجا،  اگه حس کنه فایده نداشت واقعا ناراحت میشه. روحا ناراحت میشه. مدیتیشن رو توضیح میده. بعد میگه این مدیتیشن رو دیلای لاما میکرد. و البته میدونم که کار ساده ای نیست. روزی بیست دیقه. قول نمیدم که صد درصد کار کنه، ولی فک کنم حالت بهتر میشه. بعد دو هفته میبینی که محبتت همه چی رو راست و ریس کرده، چون دوسش داری واقعا
 
دل شکستم رو گذشتم جلوم. خیلی با دقت. یه خوردشم افتاده یه کم اونورتر. اونم میندازم قاتی بقیه. قبلا هم این کارو کردم. با تو. آرامش رو توی دوست داشتنت پیدا کردم. میون تمام ریز و درشت زندگی و تمام چیزهایی که واقعا وجود ندارن. چنگ زدم به دوست داشتنت (‌همون ریسمان وحدت الهی) و خودم و کشیدم بالا و نفس کشیدم. نیت میکنم. پناه میبریم از مصیبت ها به دوست داشتن. همانا به دوست داشتن

Saturday, June 14, 2014

4 days left

"Wow, are all the fields as amazing as Bioinformatics? Are they? Are they?"

I am having a hard time studying all these amazing techniques applied in molecular genetics, all the efforts to understand a tiny bit of an unbelievably complex system,   and here I am, so little, just enjoying the symphony. Drunk.

I had to drink.




Tuesday, June 10, 2014

پروپوزال - خوان پنجم

وقت روانشناس - ۸ شب

امروز به مقام جدیدی نائل شدم. عنوان تمام مقالات مرجع داده شده در پروپوزال ام رو میفهمم ( حس خوبیه ). فک کنم با تمام بامزگیش، این خبری برای سوپروایزر شوک دهنده باشه. در این حد که حاضر باشه قانقاریا بگیره نیاد دفاع رو. ملاحضش رو میکنم و بهش نمیگم


 

Wednesday, May 21, 2014

loneliness


It's not the time to get lost in a music, lyrics, or Anna Karenina suicide chapter. It's the time for a sleepless night, after having lived through all the unborn lives, moments. The never got a chance to live dreams. It is the night of "what if"s. The night of trying out all the arms around and never feel better. The night of no receipient letters.

Monday, March 03, 2014

حال ما اینجا

این صبا که سوپروایزر میآد از تو لب رد میشه دستی به سرو روی جماعت میکشه. حالی میپرسه

اون حال خوشش وقتی میبینه استثنائا یه روز قبل ظهر پی اچ دی استیودنت اش نشسته داره کارشو میکنه
 اون حالی که واسه تاک  میآد اهل لب و جمع میکنه قطار کش میکنه دنبال خودش تا اون سر کمپوس که همه برن تاک. اون تشویقی که تو لب میکنه واسه تاک رفتن،  اون حال خوشش که با پونزده نفر دور و برش میشینه تو تاک

اون حالی که به من میگه امتحانت و خوب جواب ندی واسه من ناراحت کننده است 

اون نگرانیش که میگه تا فلان روز پروپوزال و ندی

اون ایمیلی که میزنه میگه پیپر و ریویو کن ولی '' لطفا ''  ( جون مادرت طوری ) ریویو رو تو لاتک ننویس

پی اچ دی داشتن سخته کلا. اصلا لب داشتن سخته. دل رستگاری داره سوپروایزر


نجات - معجزه

آن صحنه ای که در '' ذهن زیبا '' زن میرود آینه ی دستشویی را میشکند.  یادم نیست با دست خالی میشکند یا چیزی دستش است. میآیی. دستم را میگیری و میگویی بس است. تمامش کن


 انقدر شلوغ کرده ام و فریاد زده ام که جان ندارم. همه گریه میکنند. کسی آن وسط مات شده در من که اینطور فریاد میزنم. حتی کسی دهانم را میگیرد فریاد نزنم. گازش میگیرم دستش را بردارد. بلند که فریاد میزنم گلویم سوزشی میگیرد. آرام میشوم. حواسم پرت گلو میشود. بقیه مهم نیستند. تو صدایم میکنی. چشمهایت از میان تمام دردها و فریادها راهشان را پیدا میکنند، نگاهت میآید داخل. میآید اینجا.  مسخ میشوم. سه ثانیه شاید تمام وقتی است که داری تا معجزه ات را بکنی. میگویی بس است. تمامش کن. زمان میایستد


دامن سفیدم روزهاست که به زمین میکشد. نمیدانم چند روز. روزها را نمیفهمم. زمان بایستی اینجا قرارداشته باشد. سفیدی دامنم دیگر برق چشم کسی را نمیگیرد. روزهای اول سفیدی اش میدرخشید توی خرابه. با التماس دستش میزدند. من نمیدانستم چرا التماس میکنند. دستهاشان خاک داشت. سیاه بود. رنگ گرف لباسم. از سفیدی اش کم میشد من نمیفهمیدم. کسی با دامن سفید نمیرفت آنجا. خرابه پایین دره ای بود. من افتاده بودم؟‌ نمیدانم. تا وسط راه را خودم رفته بودم. میدانم آن بالا که ایستاده بودم پایین را میدیدم. یادم است سرم را برگردانده بودم خانه را نگاه میکردم. تو در خانه بودی. منتظرم بودی؟‌ تو همیشه منتظرم بودی. مگر بدون من شب سر میشد؟
  امروز صبح  که بیدار شدم دامنم گرفت به کناره ی ‌حوضک خرابه. حریرش پاره شد. یک سرش را با دندان میگرم، با دستم سر دیگر دامن را میکشم و پایین دامن را جدا میکنم. از چیزهای دنباله دار خوشم نمیآید. دوست ندارم گیر کنم به این طرف آن طرف. تو میدانی. سفید هم که دیگر نیست
 تمام خرابه را گشته ام دیگر. تو پرسیده بودی آن پایین آخر دنبال چه میخواهی بگردی؟  گفته بودم نمیدانم. نگاهم کرده بودی. پرسیده بودی چه میخواهم. صادقانه گفتم نمیدانم. نمیدانستم. بی قرار بودم. میدانستی
آفتاب آن بالا میزند. نزدیک ظهر که میشود راهش را به این پایین پیدا میکند. من هنوز لبه ی حوضک نشسته ام. چیزی میان خاک روی زمین برق میزند. صدایی میشنوم. کسی پشتم راه میرود انگار. محل نمیگذارم. خم میشوم خاک را کنار میزنم. سطح صاف صیقلی نگاهم میکند. نمیبینم. کسی از پشت دهانم را میگیرد. آینه میافتد از دستم. میخورد به کناره ی حوضک. میشکند. وحشت کرده ام. دست دیگری میکشد روی سینه ام. دندان هایم را فشار میدهم. دست هنوز روی سینه ام است. محکم تر فشار میدهم. دهانم خیس میشود. دستها شل میشوند. میدوم. فرار میکنم. ناگهان تو صدایم میکنی. برق نگاهت از میان خاک هوا راهش را پیدا میکند از آن سر خرابه. تندتر میدوم. به تو میرسم. میایستم. دستت را بالا میآوری میکشی روی خیسی لبم. زمان به جنبش میافتد. گرمای آفتاب ظهر میرسد به تنم. صدای نفسهایم را میشنوم. قلبم هم انگار میزند. ناگهان کف پایم تیر میکشد. پایم را بلند میکنم. یک تکه آینه شکسته باید پاره کرده باشد پوستم را. تو نگاهم میکنی. خرابه بوی خاک میدهد، دهانم مزه ی خون. خون من نیست را جواب نگاهت میدهم
 دره را بالا میرویم. حوالی غروب به نیمه ی راه میرسیم. آفتاب سرخ غروب خاکستری دامنم را رنگ میدهد. لنگ میزنم. دستم را گرفته ای. دنبالت بالا میآیم. حواسم به دستت است. حواسم به زمان است که حرکت کند. معجزه ی تو همین زمان است که به حرفت میکند

Friday, February 28, 2014

جستجو - وادی ارباب ها

 
سلام
سلام
 شما ارباب من میشین؟
 هنوز مطمئن نیستم، چی کارا بلدی بکنی؟
پا لیسم من. پا میلیسم
کارای دیگه هم دوست داری بکنی؟
نه. یکی بهم میگفت که هاپ هاپ کنم. سگ نیستم. آدم درس حسابی ای هم هستم. ولی چی کار کنم، پا لیسی رو دوست دارم
چه خوب، منم دوس ندارم هاپ هاپ کنی
 
 
سلام ارباب
سلام
بوکش هستم ارباب. پا بو میکنم، شما ارباب من میشین؟
تو پا لیسی هم میکنی؟ 
من هرکاری ارباب بگه میکنم. ولی دوست دارم بو کنم. ارباب میشه کفشاتونو در بیارین بوشون کنم؟
 ببخشید. من کفشامو الآن لازم دارم
جوراباتون ارباب. جوراب هم خوبه
باشه، جورابام مال تو
 
 
سلام سگ توله
شما؟
من اربابم دیگه
من باید چی کار کنم؟
همون کاری که بقیه میکنن، هاپ هاپ میکنی برام
بعدش چی؟ 
بعد هیچی نمیگی تا من بگم چی کار کنی
خوب بعدش که باید کاری کنم چی کار باید بکنم؟
بهت میگم هاپ هاپ کن فعلا سگ پدر لاشی
هاپ هاپ
پس چرا ناراحت شدی؟  مگه تو ارباب نمیخوای
نمیدونم
اینجا اومدی چی کار؟
اومدم ببینم چه خبره ، شاید خوشم اومد
باها، برو هروقت خوشت اومد بیا
باشه
واستا بینم. جلو اربابت رد میشی واق واقت کو؟  پدرسگ
 
 
سلام
سلام
شما اینجا چه کاره ای؟
نمیدونم، شما میخوای ارباب باشم یا سگ؟ 
من ارباب نمیخوام. خودم اربابم. یه سگ و یه خدمتکارم دارم
به سگ و خدمتکارت چی میگی؟
تو دیگه از کجا اومدی. سگم واق واق میکنه، خدمتکارم کارای خونم رو میکنه دیگه. پرسیدن داره؟
دیگه چی کار میکنن؟
ای ناقلا. تو خودت دوس داری دیگه چی کار کنی؟
نمیدونم. من میپرسم ببینم کارای اونا چیه،  ببینم شاید دوس داشتم بکنم
به کار من نمیآی پس. سگ و خدمتکار خودشون کارشونو بلدن. کسی یادشون نداده
 


پالیس
بله؟
تو راضی ای اینجا؟
آره، مگه چشه؟ ارباب بدم داشتم. ارباب خوبم داشتم. اندازه قد خودم زیاد آدم دیدم. اینطوریه دیگه، میشه من پاتونو بلیسم؟ 
نه، دارم باهات حرف میزنم
ببخشید. من دست خودم نیست،  اینطوریم. سختمه با یکی حرف بزنم پاشو نلیسم 
برا منم سخته که با یکی حرف بزنم پامو بلیسه،  اینه که درکت میکنم
ناراحت نمیشی ازم؟
نه. نگران نباش. به بقیه هم میگم آدم خوبی هستی
میشه بهشون بگی خوب پا لیس میزنم؟
آره، هرکی پرسید میگم خیلی خوبی
 

Thursday, February 20, 2014

بیا و بمون طوری.

آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب 
کشته ی غمزه ی خود را به نماز آمده ای

باز در شاهد همین غزل میفرمایند
 
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
 
 

Sunday, February 09, 2014

آه

شهر بی آینه  -  من نمیدونم مردم این شهر بدون آینه چه طور عاشقی میکنن

Thursday, January 16, 2014

صبح با اصلانی

خدایا، این مردم کوکی چی میگن؟  
دریغا،  اینا عاشق نمیشن

Monday, January 13, 2014

high up

" many days, suicide seems a better kind of ending to the story I am living. It seems the perfect match, it would make it like, hhmm, like a good movie. Don't you think? "