Thursday, October 29, 2015

تحمل بایدش.

باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل . ای دل، اندر بند زلفش از پریشانی منال 
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار  
هارهار. کار ملک آن است که مصلحت بینی بایدش

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
رهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش، باشه

با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام
هرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش

نازها زان نرگس مستانه اش باید کشی،‌ وای من،‌وای من
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش

ساغیا تا گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلل بایدش

کیست حافظ تا ننوشد باده با آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش؟‌ 

Thursday, October 22, 2015

باشد که اندوه چنان ما را در آغوش کشد که مادر زندگی از یاد برود. و چون دلش بر ما به رحم آمده ما را همچون کودکی از خود شیر دهد. باشد که فردا، ما را از زندگی یادی نماند تا تمنای غیبتش بیتابی را به جان نرساند و اندوه، و همان اندوه، ما را چنان از خود کند که دیگر ما را دردی نرساند. 

Saturday, August 08, 2015

خانه ی خیابان دهم غربی

هو هوی باد پرده ها را بیتاب میکرده تمام شب.  من میانه ی آسمان از خواب بیدار میشوم.  ایوان این خانه را از آسمان اجاره گرفته اند، به رخ جنگل میکشند و روز و شب رهن ماهتاب و آفتاب میدهند.  گاهی از صبح ها جیجاق های کبود از سر نرده های ایوان میوه های سکوتش را دانه دانه میچینند و به جنگل میبرند. شهر دور است از این کنج ساختمان.   همانقدر دور است که غروب خورشید در منتهای شرقِ پنجره اش تلالوی نور بر تن ساختمان هایش را نگین کوچکی کند بر خط آسمان. خود آنجا که آفتاب غروب میکند، آسمان برهنه است اما. نگین و نشانی نمیکند. خمی به تن و غمزه ای به صورت میگیرد، ده رنگ عوض میکند و  جان میگیرد، پیش از آنکه خود جان دهد و سردِ تن به ناز ماهتاب بسپارد.  طلوعش اغلب، رخصت از پریشان خواب من میگیرد.  زمستان که باشد خورشیدِ افتاده خودش را نشان میدهد. رمق پرده داری ندارد خورشید زمستان یا که خیالش نیست، انقدر که ابر حجابش میکند.  سر میکشد به خواب من، مجال اگر داشته باشد آسمان را پنجاه رنگ میزند به شوق قدمش. هر صبح را با سور و سات مفصل به عقد زندگیم میبندد و به خیال خودش مرا  به شوق نو عروسم پی زندگیم میفرستد.  خورشید تابستان اما بالا بلند میکند قبل از اینکه به خواب من سرک بکشد . طلوعش را برهنه نمیکند، تنهادر عبور گوشه ی دامنش را نرم به تن خانه میکشد و صبح را به خنکی، به بیتابی پرده و میوه های سکوت میسپارد

Wednesday, June 03, 2015

لقمه لقمه - مکتب

یه نهنگ رو چه طوری میشه خورد؟‌

لقمه لقمه

دوران سخت را چه طور میتوان گذراند؟

ثانیه به ثانیه، با پیش زمینه ی:‌ چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

-----------------------------------------------

امروز مین (من را دوست دارد) اومد فلوت چینیشو بهم نشون داد. بعد چند تا نت باهاش زد، من عاشقش شدم. براش توضیح دادم که احتمالا چون اون این ساز رو زده و من میدونم که باهاش خیلی ارتباط داره، نغمش به دلم میشینه.  دلم . خواست سازشو. یه هیکل دوک مانندی داشت و سنگین بود خیلی. با ده تا سوراخ برای ده تا انگشت. امتحان کردم. علاقم رو که دید گفت که برام میآره یکی از چین. قلب من با قلب مین در تماس است

-----------------------------------------------

عشق چیز عجیبیه.  گاهی وقتا مثل جان دختر انار قصه های آذربایجان، گاهی مثل درخت بیدمشک منه

-----------------------------------------------

یه شعریم بود که میگفت من اشتباه کردم رفتم به مکتب.  دوای درد من جای دیگه است.   مکتب رو بکن اتاق روانشناس من. به قول کارگردان، یه علمی اونجا هست که شایسته ی احترامه واقعا. ولی. ولی

Monday, May 25, 2015

لیتکس

خدا بیامرزه پدر اون کسی رو تو یو بی سی که قرار کرد که همه ی تصاویر پروپوزال باید در انتهای متن آورده بشن. هی این مدیر لب اونموقع به من میگفت: تصویر رو باید بذاری همون جا که بهش اشاره میکنی، هی من اون مرجع چه طور پروپوزال بنویسیم یو بی سی رو نشونش میدادم میگفتم :‌اینا، گفته باید تهش باشن. خدا خیرش بده اون کسی که این مرجع رو اینطور هماهنگ کرده بود،‌ میگن تصویر رو توی متن جا دادن دردسره تو لیتکس

حالا. برای مقاله و فلان که اینطوری نیست دیگه. باید بزنی همون وسطش. یه مدت با عجز و لابه میگفتم :‌ لیتکس جان،‌ این عکس رو بگذار اینجا. اونجا نه. اینجا. اینجا. نه؟‌ نمیذاری؟‌ راه نداره؟‌ 

حالا نشستم به عکسه نگاه میکنم، قانع شدم که اصلا جاش خوبه. اصلا لیتکس راست میگه. اصلا جای درست عکس همونیه که لیتکس میگه.  حالا موندم واقعا اینطوریه، یامن دوست دارم اینطور فک کنم. بارون میآد هوا خوبه. لالالالالا 

Thursday, May 21, 2015

car crash and babies

it takes more than one
two
three
four
six
eight

slaps in the face,

sometimes you need a car crash.

یکی  این سوئیچ و بگیره از رو ما رد شه لطفا، من که نمیتونم خودم خودم و زیر کنم بی انصاف ها
بی انصاف ها
بی انصاف ها
بی انصاف ها

--------------------------

تو این فیلمه دختره یه جاش با لهجه خیلی ناز اسکاتیش، جواب برادرش رو که میگه :‌ بچه داری سخت نیست که،‌تو بیخود نگرانی،  میگه:‌ بابا سخته. خیلی چیزا میتونه پیش بیاد. من هر شب به خودم های فایو میدم فقط واسه اینکه این (‌بچه نوزادش)‌ یه روز دیگه هم زنده مونده!ا

من هر ارتباطی که با سوپروایزر و مدیر لب برقرار میکنم که  مثبت و پیشرونده است،  به خودم های فایو میدم، یادداشت میکنم که وقتی فارق التحصیل شدم ازشون تشکر هم بکنم که با این انگلیسی دست و پا شکستم حرفامو میفهمن. ارتباط سخته خیلی. خیلی چیزا میتونه پیش بیاد تو یه مکالمه ی ساده، تو نفهمی،‌اون نفهمه،  هیچکی نفهمه، بچه بیفته بمیره. زندگی کلا سخته

Tuesday, April 21, 2015

بعد از صفحه ی آخر شاه لیر

یکی هم بود، پرده ی اول صحنه ی سوم از پشت صحنه داشت رد میشد،  سایه ی پاشون معلوم بود. نه، تو نمایش نبود. بله. اون آقا.  ایشون هم مردن، شکسپیر یادش رفته بود ذکر کنه که ایشون هم مردن. همسرشون؟‌ همسر هم داشتن؟‌ حتما همسرشونم مرده. شک نکنین. بچه دوسالشون؟‌ خدمتکارشون؟‌ بله اونا هم. اینطوریه دیگه. اسمش دراما باشه همینه