Sunday, January 06, 2013

دخترها و سوتین ها

خرید لباس. کاریست دشوار. و حوصله سر بر. و خسته کننده. ولی دخترهای معدودی هستند که میتوان باهاشان رفت خرید. سالی دو بار. به خدا من این کارها را اگر بیشتر از سالی دو بار بکنم. اصلا در تمام عمرم چهار بار بیشتر این کار را نکردم. چون من عمدتا به صورت خیلی ضرب العجلی میروم به یک فروشگاهی. یک چیزی میبینم. با اعمال محدودیت یک ساعت ( که تایمر درد پا تعیینش میکند)، از همان جا همان را میخرم و میآیم بیرون و یک خرید موفق را اعلام میکنم. و دعا میکنم خواهرم در جایی برایم چیزی که واقعا میخواهم را بخرد یک روزی پست کند. یا که حتی برادرم. و از جاذبه های توریستی زندگیم آن روزی است که یک بسته ی پستی از کانادا حاوی شش عدد سوتین رسید به دستم در تهران.  و من باکس را باز کردم و سوتین ها را ریختم دور و برم با خوشحالی. و بعد ایمیل برادرم را خواندم که نوشته بود '' قرمز اناری پیدا نکردم، ولی صورتی ای که خریدم خیلی پررنگ است، امیدوارم جایگزین مناسبی باشد ''. و بعد توضیح این را داده بود که چه طور از خانم فروشنده خواسته کمکش کند که سوتین سایز من را پیدا کند و دخترهایی که ریز ریز بهش خندیده بودند
 
آن روز دیگر هم دختر ها را برداشته بودم برده بودم جایی که سوتین سایزشان را بخرند. نگاه بی شرمانه ای به سینه هاشان از روی لباس کردم.  و گفتم سایزشان را. و باور کنید که خرید لباس زیر با دخترها خیلی نشاط بخش است برای یکی دو بار در دوازده سال زندگی بزرگسالی (‌زندگی ای که در آن سوتین جا دارد). از این خوشی های کوچک که بگذریم،  خرید لباس کار سخت و دردناکیست. تا مدتها که من با خواهر و مادرم میرفتم خرید،  کفش های کتانی ام را میپوشیدم و قبلش نیم ساعت با پاهایم صحبت میکردم تا که آرام شوند و حوصله سری نکنند زیر بار نگاه آنهمه ویترین ها و قدم های کند و کلافه کنند. ولی باز هم بعد از چندین و چند بار،  بد عنقی پاهایم موفق شدند خودشان را بالا بکشد  تا ارتفاع مغزم، آنجا آمپلیفای شوند و بعد از چشمهایم خیلی بلند و گیرا پخش شوند طوری که فروشنده هم صدایش را بشنود ودر عوض لب هایم را به هم بفشارند و خوب،  هیچ کس چهره ای بد عنق را دوست نمیدارد. نتیجه اینکه دیگر از من نمیخواستند به خرید هاشان بپیوندم و من خرید های تنهایی و سریع و بی حوصله خودم را خودم انجام میدادم معمولا

از همه ی اینها که باز هم بگذریم،  اگر لحظه ای خوب در خرید لباس وجود دارد،  این است که با یک دختری که دوستت دارد و حوصله اش خیلی بیشتر از تو است،  با یک بغل لباس بروی در اتاق پروی که کمی جا دار است و کفش موکت است، همین طور وسط صحبت های خیلی سبکسر روزانه، لخت شوی و لباس ها را دانه دانه امتحان کنی. و دخترک راجع به تنگی یا گشادی کمرش نظر بدهد. و موهایت را افشان یا جمع کنی با هر لباسی که در آینه چکش میکنی. راجع به ایست سوتینت در زیر این و آن لباس نظر بدهی وبشنوی و میان همه ی اینها، صحبت روزها باشد و آدمها و آشپزی و سایر امور سطح صفر زندگی. به صورت خیلی موازی، بیربط و خونسرد و بتوانی وسطش بشینی روی زمین و قیافه ی خسته ای بگیری و بگویی که اساسا باید اول لاغر میشدی بعد میآمدی خرید
 
زندگی
 
 
 
 

No comments: