Monday, August 20, 2012

لحظه ی صفر

پس تمام اتفاق ها، - بگیر فاجعه ها - لحظه ای است. لحظه ی صفر.  هیچگاه خود فاجعه ترس ندارد.  اتفاق، چیزیست که پیش آمده/میآید و تمام شده/میشود و تو را به لحظه ای رسانده/میرساند که تو در آن از مجموع حس های پنج گانه ات، حقیقت برهنه ای را درک خواهی کرد.  لحظه ی صفر،  همان لحظه ایست که مغز،  اولین سیگنال هوشیاری را به تو میدهد،  اینکه هنوز تمام نشده ای

حتی مردن هم ترس ندارد،  اگر باور کنی که دیگر تمام میشوی،  که پس از مردن،  لحظه ی صفر وجود ندارد



  

Thursday, August 16, 2012

عکسی برای خودمان


آن روز هوا اینطور بود.  دیماه سال ۱۳۸۹،  ساحل دریای خزر

آلبوم عکسهای آن روز،  چند ده عکس از تو دارد،  چند عکس از من.  چند عکس از دریا.  چند عکس از ما

نمیدانم چه طور بود زندگی که هرچه فکر میکنم تنها دغدغه ی آنروز این بود که من یاد بگیرم وایت بالانس دوربین تو را تنظیم کنم

این تمام چیزی بود که روی ساحل درموردش صحبت کردیم

در یکی از عکسها،‌ من و تو ایستاده ایم، پاچه های شلوارهامان کشیده بالا و تَر است. هر دو عینک آفتابی به چشم داریم. من سرم را گذاشته ام شانه ی تو و یکی از لبخندترین های لبخندهای زندگیم را نثار دوربین میکنم، کاش دوست بداری که اینطور کنارت لبخند میزنم.  به هیچ کس غیر از خودمان رو به دوربین لبخند نمیزنیم

امروز باید روزی از مرداد ماه باشد.  مرداد ماه سال ۱۳۹۱.  نمیدانم به چه فکر میکردیم در آن عکس دو نفری.  هرچه فکر میکنم میبینم عکس را گرفته بودیم که به امروز خودمان لبخند بزنیم.  از آن ساحل. از آن بی دغدغگی
 

 

Friday, August 10, 2012

نمایش



فراخِ برهنگی خانه،  برهنگی دیوارها
 
و لوندی این نور از پس این پنجره ها
 
روزی سه بار،  حَوَسَم میدهد 
 
آویزان دیوارها شوم،  قاب شوم به تنشان
 
پهنِ سه بعدی فضا شوم

صدا شوم

آواز شوم
 
گلدان،  میز،  صندلی، همه ی خانه را نقش بازی کنم
 
و در آخر، تن به لمس نرم این نور، بر روی زمین دهم