Wednesday, September 28, 2011

دُچار


فکر میکنم بشه گفت من در انتخاب کلمات و نگارش جملات دقت خاصی به خرج میدم
 من از مدتی پیش تصمیم گرفتم کلمه هایی رو استفاده کنم که مفاهیمشون برام دقیقا روشن هستن
مدتی بعد از این تصمیم،  اتفاق جالبی افتاد
من شروع به استفاده از کلمه هایی جدید کردم
کلمه هایی که سالهاست میدونمشون
ولی اصلا نمیدونستم  کی ممکنه استفاده شن

 انتخاب با وسواس ذهنم از کلمات
گاهی من و بیشتر از اونچه به صورت عادی 
به حال خودم آگاه میکنه
و باعث شگفتیِ من میشه

من اخیرا از کلمه های مهر،  امان،  آسمان، دچار و میل تقریبا زیاد استفاده میکردم

تکلیف این کلمات نسبتا روشن است
آدمی میداند که در یک حدی کجای کار است

ولی کلمه ای که  امروز من رو غافلگیر کرد
آرامِ جان'' بود

میبینید
  مثلادر این مورد
من خودم هم نمیدانستم که اِنقدر دُچار شده ام

Monday, September 26, 2011

مادیان ها

پهن میشوم خانه اش باز

جایم روی تخت است،  لپ تاپ را میگذارم روی پایم و کد میزنم. زندگیش را میکند. درست، فقط زندگیش را میکند. فیلم میبیند،  گاهی تار میزند و تمام اینها را در آن اتاق بیست و دو متری هیچ کار به من ندارد. بلند که میشوم لابد غذا درست کنم،  از پشت سرم که رد میشود دستهایش را دورم حلقه میکند،  به لبخند میگوید که همیشه دوست داشته وقتی زنش در آشپزخانه کار میکند دستهایش را از پشت دورش حلقه کند.  خاطر من به آشپزخانه ها میرود و کارم را ادامه میدهم

وسط روز میرویم استخر.  برای من در آن اتاق بیست و دو متری یک کشو گذاشته که توش لباس شنا نگه دارم. برای وقتهایی که میرویم وسط روز استخر 

گاهی ولو میشویم روی مبل بغل یکدیگر.  چنان به هم گره میخوریم که خودمان هم خودمان را پیدا نمیکنیم.  گاهی غذا میسوزد،  گاهی من گریه میکنم،  گاهی سیگار میکشد،  گاهی حرف میزند
گاهی حرف نمیزند


با هم حسرت دخترهای همسایه را میخوریم که روی تراس برهنه آفتاب میگیرند.  با هم برای تنهاشان نقشه میکشیم،‌  باهم تنهاشان را روغن میزنیم،‌ با هم به حسرتهامان میخندیم
شب که میشود فیلم میبیند.  تمام اتاق بیست و دو متری پر از فیلم میشود. من خسته ام.  من باید زود بخوابم

گلوله میشوم روی تخت نود سانتی متری،  بالش را میندازم کنار و تخت میخوابم

بعدترش، فیلم که تمام شد میآید کنارم.  یک طوری لابد جا میشود روی تخت.  بغلم میکند،  شاید هم نمیکند.  شاید هم فقط میخواهد یک طوری روی تخت یک نفره جا شود.  جا میشود

صبح که بلند میشویم دست و پاها را از هم تفکیک میکنیم،  هرکس تن خودش را برمیدارد و از تخت جدا میشود.  باز تخت میشود مال من،  کاناپه ی آلبالویی برای او.‌ تا شب کد باید بزنم

مینشیند روی کاناپه،  ساز میزند،  ناهار درست میکنیم،  وسط روز استخر میرویم،‌ حسرت دخترهای همسایه را میخوریم،‌ شب تنهامان تا صبح روی تخت لابد به هم گره میخورندو هرکس دست و پایی میگیرد و میخوابیم


بعدترهایش به من میگوید که مادیان ها را صرفا دوست دارد
که نگاهشان کند

 میگویم من روزهای سبک خالی پر از هیچ چیز را دوست میدارم
که نگاهشان کنم

و خیالم به مادیان های وحشی میرود
و آنهایی که رامشان میکنند
آه
آنهایی که رامشان میکنند

Wednesday, September 21, 2011

خاک

تا به حال روی خاک خوابیده ای؟
میتواند داغ و خشک باشد
یا خیس و خنک
هر جورکه بخواهی

نرم و آرام دراز میشوی روی خاک
ساکت است
سرت را که بگذاری رویش به وسعت تنت میشود
و دردهایت
و نفسهایت
بعد آسمان را برایت هدیه میکند
با چه سخاوتی

  مثل باد نیست که بیحیا باشد
لباست را کنار بزند
تنت را دست بکشد

کار به کارت ندارد
گریه که میکنی آرام
باز هم ساکت است
چیزی را به رخت نمیکشد

نرم نرم از اشکهایت تر میشود
میدانی؟‌ هرکسی اینطور اشکهایت را از خودش نمیکند
بعد بوی عطرش را لابه لای موهایت پریشان کند
 
بعد که بلند میشوی
نرم و آرام سر جایش میماند
 
هنوز ساکت است

خاطرش به رفتنت نیست
میداند برمیگردی
ساکت و آرام
مال خودش میشوی
یک روز
از خودش
آنطور که اشکهایت

Monday, September 19, 2011

دنیای واقعی

نکته ی اینکه میگم دلتنگتم این نیس که بگم باش
حتی اینم نیس که بگم چرا نیستی

فقط میخوام بدونی که یه طورایی، اینجا دنیاییه که اگه زندگی من دو هفته خالی از تو باشه
دلم برات تنگ میشه

من فقط میخوام تو این دنیا رو بهتر بشناسی
وقتی میگم دلم تنگ شده برات
دوسِت دارم، میدونی؟
برام مهمه که این دنیارو اونطور که هست بدونی

Friday, September 16, 2011

نور

 اینجا بودم
با چند جای دیگه
مثل اینا
تاریخ من و ازم دزدیدن
حالا من باید ذره ذره دنبالش کنم

میگن '' وای اگه دیوارهای اوین و قصر حرف بزنن
چی میگن؟
دلم گرفت
این قصه ها تمومی ندارن
یه هو احساس کردم تو یه جای تاریک دارم میچرخم
بین تمام سیاهی این قصه ها
دارم گیج میزنم
نور میخوام
بتابونم تو سیاهیشون
بلکه راه خروج این سیاهی رو ببینم
ازش در بیام


Thursday, September 15, 2011

بانو


اینها را خوب میدانند بانو
 
زنجیرت کردند
درد تنت را با زنجیر قسمت کنی
به زنجیرهاشان پناه ببری
چنگ بزنی
کاری کنی که زنجیرها
دردهایت را
جیرینگ جیرینگ قهقه بزند


تحقیر شدی بانو؟

خیالت نباشد

تو را به خاک زنجیر میکنند که شاید آسمانت را پایین کشند
از آسمان است که میهراسند پرنده
نمیدانند ولی
 آسمان را  گزندی از قهقه ی زنجیر نیست
که شوق پرواز در زخم بالهای زخم خورده ات
اسیر نمیشود

از آسمانت است که میهراسند پرنده
که تا آسمانی هست
پرنده را
پرنده ها را
شوق پرواز تمامی نیست

شعر

زنگ میزنم به مادرم
شعرها را برایش میخوانم
و میپرسم

چه میگویند این همه شعرها مادر؟

مادرم فارسی را میداند،  فارسی را دوست داشته،  خوانده،  حفظ کرده،  سالها درس داده
مادرم شعرها را میداند

با صلابتی که از کودکیِ پشت درهای کلاسهایش در صدایش به خاطر دارم
شعرها را برایم معنی میکند

صدایش صدای دبیری میشود 
    که از پس سالها
عشقبازی شعر با شاگردها
لابهلای گرد گچ و پیش روی تخته ها

شنیده میشود

تمام که میشود
نرم میپرسد شعر میخوانی؟

میگویم بله

میگوید
من دیگر اینها را گوش نمیدهم
آهنگهای خارجی گوش میدهم
آنها را که گوش میدهم آرام میشوم
میدانی؟

اینبار 
صدایش صدای مادری میشود
پشت خطهای تلفن
که بچه هایش را 
هر روز
حداقل سه بار
در سه جای دنیا دلتنگی میکند
  
که دیگر نه شعرهای خودش
نه عاشقانه های خودش
که تنها هوای شعرهای دنیاهای دلتنگی هایش
آرامش میکند
 
دلش میخواهد این هواها را نفس بکشد
 میدانید؟



 
 

Wednesday, September 14, 2011

خیال

خیال من به ناشدنی ها نیست

کجا ماهی خیال آسمان دارد؟


خیال من به حسرت بالهاییست

که اگر
اگر فردا به عزای پروازهای نکرده شان بمانند؟



Sunday, September 11, 2011

سُس هات چیلی

خوشی زندگی

گاهی اینه که 

یه شب با یه دوستی پیتزا درس کنی

و بعد از قصه هات بپرسه

و بعد تو قصه های باور نکردنیتو 

رو میز غذاخوری

با آدمایی که میرن تو قالب زیتون و کاسه و بشقاب و شمعدون و لیوانا

و آخریشونم با بطریِ سُس هات چیلی 

با این عبارت که 

Come on, I bet he is at least as hot as this sauce,

براش تعریف/بازی کنی

و کر کر بخندی از نگاهای متعجبش
و تازه بفهمی که قصت اصلا معمولی نیست
و اینا چیزایی نیس که هرروز واسه یکی بشه
 
و آخرش
جدی نگات کنه

و بگه به نظر خوشحال میآی

و منظورش این باشه که

با این قصه ها
قطعا باید خوشحال باشی
خیلی خوشحال


Wednesday, September 07, 2011

بال

گفت بغل میخوای؟

نه اگه ازش زنده در بیام

گفت کاری هس من بکنم؟

نه،  نه اگه نمیتونی آزادم کنی

میدونستم لبخند میزنه. صورتش باز میشه.  گفت تو آزادی.  اون یکی بالتم بهت میدم

بعد یک ماه

مثل دیوونه ها زدم زیر گریه

حراج


جنده شدم آخر

جانم را میخواهم بفروشم، به بغل هاتان
یکی بیشتر نیست

آهای

آدمها

خریدارید؟

Monday, September 05, 2011

جرعه

به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم،

به فریادم
به فریادم
به فریادم
به فریادم رس ای پیر خرابات

به یک
به دو
به سه
به صد جرعه

به صد جرعه
خمارم کن

خمارم کن
که میخواهم

 میخواهم

بمیرم

دَرد

من میگرن دارم

درد پریود نمیدارم زیاد

ولی سر جمع،  درد میگرن و پریودم،  میگن آستانه ی دردم رو بالا میبره
میگرن باعث میشه صبر اسطوره ای درمورد درد پیدا کنی
مخصوصا وقتی به اونجاش میرسه که مسکن دیگه کار نمیکنه

یعنی من دیرتر از آدمی که میگرن نداره و پریود نمیشه یا درد مشابهی نداره دردم میآد

مادر و خواهر من نسبت به داروی بیحسی دندون پزشکی حساسن
یعنی بیحس نمیشن
به جاش تپش قلب میگیرن
خواهرم یه بار تو دندون پزشکی از حال رفت
و بعضی بقیه وقتها هم درد میداشت

من تصوری از درد دندون پزشکی نداشتم

به نظرم همه ی دردها رو میشد تحمل کرد، 
تموم میشه آخرش دیگه. مگه چه قدر طول میکشه؟  یه رب؟ نیم ساعت؟

اینو از دندون پزشکم پرسیدم،  وقتی برای اولین بار دندونم بیحس نمیشد و درد داشتم

گفت ده دقیقه،  سریع تمومش میکنم

دستام میلرزید،  تپش قلب داشتم،  

نمیتونستم،  پنج دقیقه هم نمیتونستم

دوست داشتم بیهوشم کنن و دندونام و تراش بدن

درد دندون پزشکی درد نیست
یه جور حسه
هیچ شبیه درد پریود و میگرنم نبود
حسیه که میشه همیشه شبیه سازیش کرد و ازش درد کشید و از دردش هیچ کم نشه
ترس بی انتهاییه، 
ترس بی انتهایی از باور اینکه این درد فراموش نمیشه

 صحبت گذشتن یک ربع و یک ساعت  و یک روز و یک ماه دردناک نیست
 ،  دردهایی هستن که درد نیستن
وجود لحظه ای هستن که نمیخوای توش وجود داشته باشی/داشته بوده باشی
لحظه هایی که نمیخوای وجودشون رو باور کنی
دلت میخواد پاکشون کنی
  یا اون لحظه ها تو  دنیا نباشن،  هیچ کجای دنیا نباشن

حالا من برمیگردم مثل یک معلم سر کلاس
که میخواد تابع پیچیده ای روتعریف کنه،
شما رو نگاه میکنم
و میگم
تا اینجا من و دنبال کردین؟
حالا
دَرد اینه که این لحظه ها هستن
نمیتونی پاکشون کنی





Saturday, September 03, 2011

شماها

چی میگین شماها
من اصلا هیچ موقع نخواستم که کسی آزادم بذاره

من فقط میخواستم خودم انتخاب کنم که کی اسیرم کنه



شیرینی بادومی


بَهَ!  تو چه ساده ای بچه

اینهمه گشتی  یکی رو پیدا کنی که دردت نیاره؟

تو دیگه کی هستی
با هرکی باشه درد داره
قضیه فقط اینه که میتونی انتخاب کنی کی دردت بیاره

غصه نخور حالا
شیرینی بادومی میخوری؟

توپ تنیس و گوشت خوک

گاهی آدما از چیزایی که من نمیدونم تعجب میکنن
گاهی از اینکه حرفهاشونو باور میکنم که منظورشون نبوده باور کنم تعجب میکنن

کریس همسر ایرانی داشته.  اینطور بوده که اینها گوشت خوک در سبد خریدشون نبوده.  و عادت به خوردنش نداشتن.  اینطور بوده که هر جا میرفتن همه فک میکردن که چون شوهر کریس ایرانیه و مسلمون اینا گوشت خوک نمیخرن،  یا به طور معمول تو غذاهاشون استفاده نمیکنن.
نه،  اینطور نبوده.  شوهر کریس اصلا مسلمون نیست.  یا فقط اسما مسلمونه.  همه جور شراب و نوشیدنی الکل دار هم میخوره.  شوهر کریس گوشت خوک هم میخوره.  قضیه فقط این بوده که کریس به گوشت خوک یه جور حساسیت داره.  از بچگیش فهمیده که نمیتونه بخوره.  کریس الآن هم خوک نمیخوره


وقتیک ه کاپشن زمستونی سوئدی مو نشون کریس دادم و ازش پرسیدم که میشه اینو تو ماشین لباسشویی معمولی شست یا نه،  فقط یه نگاه کوچیک کردو گفت که مشکلی نداره،  ولی قضیه اینه که اون توپ تنیس نداره.  من داشتم فک میکردم که آیا توپ همون توپه و تنیس همون تنیس،  و آیا کلمه ی توپ تنیس میشه همون توپ قطر ۵-۶ سانتی متری سبز روشنی که باهاش تنیس بازی میکنن یا نه.  و بعد به کریس گفتم که منظورشو نفهمیدم.  گفت که توپ تنیس لازمه و اون نداره،  واسه همین نمیتونه کاپشنم و بشوره.  من با اینکه از جواب منفی این جمله مطمئن بودم ازش مستاصل پرسیدم که آیا داره من و دست میندازه؟ 
کریس برچسب راهنمای کاپشن رو نشونم داد که روش نوشته بود :  با توپ تنیس شسته شود
 
منظورمه،  چیزایی که انقد به نظر ما بدیهین ممکنه کاملا جور دیگه باشن
و اینجا ملت کاپشناشونو قطعا با توپ تنیس میشورن

از کجا معلوم دلیل خیلی چیزای واقعا دیگه چیه
از کجا معلوم مردم خیلی جاهای دیگه چه کارایی رو واقعا میکنن
 
 

Thursday, September 01, 2011

کاندوم تاریخ گذشته

میبینه حال ندارم،‌ میگه چته؟

میگم نمیدونم

میگه حامله شدی؟

میام بگم نه من همیشه کاندوم استفاده میکنم،  هنوز نه شو نگفتم که میگه چه قد من به شماها بگم کاندوم تاریخ گذشته استفاده نکنین،  بعد این میشه وضعتون حالا کی میخواد جمتون کنه؟

کرکر میخندم