Monday, February 28, 2011

Super Fast Sex.

- Ok, how does it work?

- If you want super fast sex call him at 10pm
And ask if he is home, and not busy
Drop by with one bottle of wine.
That should be enough

- I see, thanks.

مزاحمت


...

بعد،
من شروع کردم
روی همه ی تمام دیوارها
نوشتن '' دوسِت دارم ''
با ذغال

بعد می دو ام - در می رم- تند -
مثل بازی بچه های تخس که من هیچ موقع نکردم
که زنگ خونه ها رو می زدن - مزاحمت
در می رفتن - فرار می کردن

بعد اگه یه روز تو بگیریم -
زل می زنم تو چشات
قسم می خورم که من نبودم
که تمام این دیوارها رو سیاه کردم -
من نبودم.

اگه یه روز تو بگیریم

آه،

اگه یه روز تو بگیریم!ا


Saturday, February 26, 2011

داستان جاده

شب بود، ساکت بودم یا به قول خودش '' نبودم''
یا شاید خیلی هم برعکس، '' بودم ''
کفشامو در آورده بودم پاهامو جمع کرده بودم تو بغلم
زل زده بودم به جاده
احساس کردم یه ماشینی مدتیه سمت چپ کنارمونه،یه نمه شاکی شدم که سرعتتو کم کن سبقت بگیره
ماشینه رفت جلومون نگه داشت '' پلیس راهنمایی رانندگی ''

مدارک و که دید گیر داد که ماشینو می خوابونه
بعدشم ازش پرسید که من کیم
از من نمی پرسید
من هنوز پاهام جمع بود تو بغلم
گفت همراهمه
خوب کیته؟
همراهمه

می دونستم ورنمیداره بگه نامزدمه یا فامیلمه
به نظرش به این نباید گیر می دادن و زیر بار نمی رفت که چیز دیگه ای بگه

یارو مدارک و گرف رفت
پیاده شد رفت کنار ماشینشون
یکی از تو ماشین در اومده بود زل زده بود به من
منم زل زده بودم بهش
همونطوری پاهام بغلم بود و چه قدر صبور بودم
یه کم داشتم فک می کردم این یارو چی رو داره میبیه؟
چی تو این تاریکی شب از من معلومه؟ یعنی فکرامم می خونه؟
یا فقط نگاه خیرمو می بینه؟
چشام برق میزنه؟
روژم قرمز اناری بود
فک کردم یعنی روژمو می بینه؟

برگشت تو ماشین، ماشینو روشن کرد که بریم
یادمه ازش پرسیدم چی شد، ولی اگه نمی پرسیدم به راحتی تا یه مدت خوبی چیزی نمی گف

ورداشته بود گفته بود دوستمه، درس می خونه خارج واسه تعطیلات اومده ایران، ما ام اومدیم اینجا خوشگذرونی
بعد گفت '' دوس دارن اینطوری بهشون بگی''

بهش که گفتم شام کجا نگه می داریم گفت که گلوش بسته شده فعلا گشنش نیست

تا قبل اینکه اینو بگه اصلا تصورشم نمی کردم که قضیه هیچطوره اذیتش کرده باشه

الآن که فک می کنم می بینم چه جالب که تپش قلب نگرفته بودم

Thursday, February 17, 2011

خشم و خوشحالی نرم

ایرانی بود،‌ ولی تو سوئد بزرگ شده بود
یه طورایی یه سوئدی بود که فارسی هم حرف می زد
گفت به نظرش تو مصر تظاهرات بهتر بوده
تو ایران هنوزم می گن مرگ بر دیکتاتور
مرگ بر خامنه ای
گفت که تو مصر مرگ بر نمی گفتن زیاد
اینو یه طوری می گفت انگار که براش واضح بود این تظاهرات به جایی نمی رسه، حداقل به جای خوبی

یاد یه روز افتادم که تو کتاب فروشی بودیم
یه کتاب بود راجع به خاطرات محمد رضا شاه بعد از سقوط
خندید
بهم گفت می دونی چی جالبه؟
محمد رضا شاه از سقوط تا مرگش اونقد زندگی کرده که خاطره ازش در بیاد
اینا از سقوط تا مرگشون فاصله ای نمی مونه

سریع سعی کردم خاطره ی حرفهاش یادم بیاد وقتی که می گفت چرا با اعدام مخالفه
حالا هر کی می خواد باشه
ولی لبخندش قوی تر بود از تمام استدلالهای مخالف اعدام بودنش
و غمش هر روزی که خبر اعدامها رو می شنید

می دونم ور نمی داشت هیچ موقع کسی رو بکشه
ولی شاید همون حس نرم خوبش تو خیال کشته شدنشون کافی باشه

Wednesday, February 16, 2011

پرواز سوم

دختره رو می دیدی که طناب پیچه
تو همشون
تو اون دخمه ی تاریکی که درس کرده بودن
سر تا پاشو طناب پیچیده بودن
تند تند نفس می کشید، انقد محکم سینه هاش به طنابا می کوبیدن که دردت می اومد- سینت درد می گرفت و درد از تو سینت می اومد بالا تا انتهای گلوت،‌ فریاد - گریه - نگاهش می ترسوندت،‌ می دونستی که یه اتفاقی می افته،‌ که اینطوری نمی تونن نگهش دارن،

‌ می ترسیدی از دختره،‌ مثل از هر چیز بزرگ دیگه ای که می ترسیدی
هنوزم ساکت بود و چیزی نمی گفت

ثانیه ها می گذشتن و سینه ی دختره محکم به طناب ها می کوبید و
بوم بوم بوم
حالا تو دیگه صداشو می شنیدی و درد تو سینت می پیچید،‌ دلت می خواست به دختره بگی آرومتر،‌ ولی میدونی که هیچی نمی شنوه،‌ همونطور که هیچی نمیگه،

کم کم منگ درد سینت و فریاد و گریه و درد درد می شی و تو خیال اون دخمه گیر می کنی- گریه- ساعتها
به خودت که می آی،‌

سینشونو می بینی
شکافته
خون بیرون پاشیده


دخمه رو نگاه می کنی
ساکته، دیگه کوبش نفسای دختره به طنابها رو نمی بینی
دختره نیست
رفته
طنابها پاره
سینه ها شکافته
دختره رها شده،‌
از دخمه ها
گریه می کنی
میلرزی- چه نرم رفتن،‌ چه آسون،‌ چه نرم شکافته شدن و دختره رو پر دادن که بره،
بهتر که گوش می دی صدای بال زدنشم می شنوی وقتی که از سینه هاشون می پرید
بعد صدای نفسهای بلندشو

هنوزم دختره ساکته
انگار فقط همینه
که سینه هارو بشکافه و بره و تو پرواز کردنشو ببینی که چه خوشگله
که همه می خوان همینو ببینن
و صدای نفس کشیدنشو
وقتی به طنابها نمی کوبه
که همه می خوان همینو بشنون

هنوزم باورت نمی شه که چه نرم سینه هاشون و شکافت و رفت
که اصلا خیالشم نیست به خونی که رو زمین ریخته
که انگار تو ام باید مجذوب پروازش بشی و صدای پر کشیدنش و نفس بلندش

از اینکه نمی تونن نگهش دارن
از اینکه از سینه های شکافته پرواز می کنه
و بازم می گیرنش
و می بندنش
و بازم از سینه های شکافته پرواز می کنه
و خونی که گرم گرم می ریزه رو زمین
که همه می خوان پروازشو ببینن
و صدای نفس کشیدن بلندش
که نفس کشیدن و یادشون می آره - که چه خوبه
وقتی که به بندها نیست
یا بندها بهش نیستن
وقتی که پرواز می کنه
که همه می خوان همین و ببینن


پرواز دوم

یه طور عجیبی زل زدم بهش که یه کبوتر سفید و با تمام ترسی که تو نگاهش بود گرفته بود دستش آورده بود تو سالن
حتی سعی کردم تعجبم یه کم اغراق آمیز باشه، - بیشتر از حد معمولش
می خواستم بفهمه که این صحنه عجیبه
از لبخندی که به لباش بود معلوم بود که اصلا خیالش به هیچی نیست و خیلی سرگرم اتفاقیه که افتاده
دلم می خواست بهش بگم که هی،‌ این اصلا عادی نیست که یکی با یه کبوتر سفید بیاد تو سالن،‌
چیزی نگفتم،‌ بقیه که پرسیدن گفت که کنار خیابون پیداش کرده
گفتم فقط یکی مثله توئه که یه کبوتر سفیدو اینطوری کنار خیابون پیدا می کنه
تعجب کرد و گفت چرا؟ - نمی دونستم چرا،‌ ولی بین اون همه آدم، فقط اون بود که یه روز با یه کبوتر سفید گرما زده می اومد تو سالن، بعد شروع می کرد کبوتره رو مراقبت کردن اونطوری که آدم دلش می خواست یه کبوتر سفید گرما زده باشه،‌ بعدشم لابد پرش می داد بره - که داد - من و نه - کبو تره رو
بعد باز سرگرم لبخندش شدو کبوتره
کبوتره بیحال بود،‌ احتمالا گرما زده شده بود

مطمئنم عاشق این بود که یه کبوتر سفید بی حال و از تو خیابونای طوسی شهر تو یه روز داغ تابستون برداره و بهش برسه و بعد پرش بده که بره

پرش می داد که بره


پرواز اول

گوشه ی یه اتاق نم گرفته ی تاریک که مثله شو زیاد دیده بودم،
دختره رو دیدم که طناب پیچش کردن
دوسش داشتم،‌ نه واسه اینکه از طناب پیچ کردنش خوشم می اومد،
واسه اینکه از برق نگاهش و صدای تند نفس هاش،‌ دستت می اومد که چرا اینطور بستنش،
حتی نمی دونم پنجره داشت یا نه،
دختره رو طناب پیچ انداخت بودن رو زمین
یه کم واستادم نگاش کردم،
چیزی نمی گفت، چیزی نداشت که بگه،‌ فقط برق چشماش بود تو اون دخمه و ضربان تند نفسهاش
زل زده بود به من که فقط تماشاش می کردم، چیزی رو که می دیدم دوس داشتم
نه چون من دخترای خوشگل طناب پیچ رو دوس دارم - نمی دونم،‌ شایدم دارم
تقلای نگاهش که اسیر تن طناب پیچش بود
ریه ها ش که با هر نفسش مدام به طناب ها می کوبیدن،‌ سریع و محکم
و تو می ترسیدی از این کوبیدنشون
مثل هر چیز بزرگ دیگه ای که ازش می ترسی

عصبانی نبود
حتی شاکی هم نبود
تمام چیزی که دختره ی طناب پیچ داشت،‌ این بود که می فهمیدی چرا بستنش
تمام چیزیم که من توش دوس داشتم، فقط همین بود
اینکه تمام علت بسته شدنشو می فهمیدی

فک کنم دختره هم برای همین حرفی نمی زد
یا شاکی نبود
یا ناراخت
یا حتی نمی پرسید چرا
یا سعی نمی کرد بهت توضیح بده که چرا
اصلا کل این قضیه، هیچی بیشتر از چیزی که بود نمی تونست باشه
خیلی کامل بود
واستادم نگاش کردم یه کم
بعد رفتم



Saturday, February 12, 2011

Baking muffins in -5

I go to the living room, take a quick look at the inside - outside thermometer- which I always do before going out, to see what to wear-, rush back to my room, hearing her,
- Now, are you gonna bake them outside?
- wha?! hah?!
- The muffins, are you gonna bake them outside?
- oh, no, I wanna go out.
- what do you need?
- well, cocoa powder and butter,
- there is a big jar of cocoa powder in the cupboard, and butter we have too.
- em, uh,
- use them.
- em, ok,, em, thanks.
- you're welcome
She goes back to reading.

Friday, February 11, 2011

هوا

نمی نویسی...
نفسم گرفت! شعری،‌ مُسکری،
چیزی که ما را چهار متر ببرد بالاتر
آنجا که هوایش نفس کشیدن بطلبد!
هوایی که شهوت ریه های ما را داشته باشد...
ا


Thursday, February 10, 2011

ژله

حس می کنم مثه ژله شدم
لابد از خستگی
من دارم آب می شم
ایناها،‌ از چشام دارم آب می شم!‌
آره بابا، از خستگیه...

دل دیوونه

عاشقا نه هامو که میشنید خوشحال می شد، که من چه قد دوسش دارم.
من می زدم زیر گریه که باز اسیر شدم و کی می خواد لابد جواب این دل دیوونه رو بده از فردا

Trigger

- I think I should change my cell phone alarm.
- Why?
- It has become my migraine trigger,
- Oh, I see.

Sun Interests

"oh, even the sun doesn't like the Swedish winter!"

I heard it the first thing in the morning, after I looked through the window, facing the gray colored snowing sky.





Wednesday, February 09, 2011

Privacy, Sweden, UK

- Hi, so, I want to have my bank currency printed, currency in the last 3 months.
The Swedish Nordea Bank clerk : Ohum, ok.
- And would you please sign it for me? I want it for UK embassy.
The Swedish Nordea Bank clerk : Ok, em, here is your print, em, but, they will know where you have been, where you have spent your money... she says it in a way that you hear "they can't ask for that, this is stupid"
- I know, but it's for UK embassy.
The Swedish Nordea Bank clerk : Ah, ok, so you don't care if they know.
- No. I do care. I just have no other choice, they have asked for it. I would rather they didn't.

Saturday, February 05, 2011

براونی با خامه

می تونستی تصور کنی که چه طور داره خامه ی کیک رو می زنه و توضیح می ده - با مثال - که خوب نیست که الآن باهاش که حرف میزنی عصبانی هستی،
پشتش اضافه می کنه که این رفتار درست نیست و باز اضافه می کنه اون اهمیت نمی ده - برای خودش نمی گش
انقدر ساده اینو باور می کنی که دیگه حتی عصبانی هم نیستی،
می دونی که واسه خودش نمی گه، عصبانیت تو خامه ی کیک رو خراب نمی کنه...!‌ - منظورمه هیچ طوره به هیچ جای اون بر نمی خوره،‌
بعد اضافه می کنه که حتی تو فیلم های پلیسی هم خوشش نمی آد که قاتلا عصبانین،‌ خوب می خوان آدم بکشن بکشن، چرا عصبانی می شن؟ - یه کم که بیشتر راجع بهش حرف می زنه حس می کنی که واقعا کنجکاوه بدونه چرا عصبانی می شن و واسه چند ثانیه ای خامه و براونی و توی عصبانی رو گذاشته کنار،

یه کم بعدترش می گه که به نظرش کیک '' براونی'' با خامه خوشمزه میشه
وقتی بهش می گی که اینجا یه جور کیک شبیه براونی هست که با خامه می خورن،‌ می خنده می گه احتمالا از من یاد گرفتن




Thursday, February 03, 2011

Holiday Visit

- hhmmm,,, mum has told me something about that, so you want to pay a visit?
- YES happily
- ok, I am sending the invitation then
- happily smile
- ok, when would it be?
- easter, easter holiday
- how long you wanna stay?
- I hear in her voice "make it short" em, one week, yes, one week, happily
- ok, that would be good, , , hhmm,, you must know that I want to pay a visit to Iran as well, so you can't stay long.
- em, ok, ok.

I love her. she is amazing!