Thursday, September 15, 2011

شعر

زنگ میزنم به مادرم
شعرها را برایش میخوانم
و میپرسم

چه میگویند این همه شعرها مادر؟

مادرم فارسی را میداند،  فارسی را دوست داشته،  خوانده،  حفظ کرده،  سالها درس داده
مادرم شعرها را میداند

با صلابتی که از کودکیِ پشت درهای کلاسهایش در صدایش به خاطر دارم
شعرها را برایم معنی میکند

صدایش صدای دبیری میشود 
    که از پس سالها
عشقبازی شعر با شاگردها
لابهلای گرد گچ و پیش روی تخته ها

شنیده میشود

تمام که میشود
نرم میپرسد شعر میخوانی؟

میگویم بله

میگوید
من دیگر اینها را گوش نمیدهم
آهنگهای خارجی گوش میدهم
آنها را که گوش میدهم آرام میشوم
میدانی؟

اینبار 
صدایش صدای مادری میشود
پشت خطهای تلفن
که بچه هایش را 
هر روز
حداقل سه بار
در سه جای دنیا دلتنگی میکند
  
که دیگر نه شعرهای خودش
نه عاشقانه های خودش
که تنها هوای شعرهای دنیاهای دلتنگی هایش
آرامش میکند
 
دلش میخواهد این هواها را نفس بکشد
 میدانید؟



 
 

No comments: