Wednesday, August 13, 2014

لئونارد کوهن

به افتخار کسی که انقدر لحظه ها رو تجربه کرد که بتونه انقدر شعر بگه که ما باهاش تمام زندگی های عاشقانمون رو وصله پینه  کنیم، تمام نشنیده های عاشقانمون رو بشنویم،  تمام نگفته ها رو بگیم. من یک شب به سلامتی تو باید یک بطری ابسلوت رو کامل بخورم،  دو سه تا شات فقط مال یه دونه آهنگته

"The Letters"
You never liked to get
The letters that I sent.
But now you've got the gist
Of what my letters meant.
You're reading them again,
The ones you didn't burn.
You press them to your lips,
My pages of concern.
I said there'd been a flood.
I said there's nothing left.
I hoped that you would come.
I gave you my address.
Your story was so long,
The plot was so intense,
It took you years to cross
The lines of self-defense.
The wounded forms appear:
The loss, the full extent;
And simple kindness here,
The solitude of strength.
You walk into my room.
You stand there at my desk,
Begin your letter to
The one who's coming next.

Wednesday, August 06, 2014

اعوذ بالله من الشیطان رجیم، ریسمان وحدت الهی و سایر آموزه های مذهبی

پناه میبریم از مصیبت ها به دوست داشتن. همانا به دوست داشتن
 
دستمال کاغذی رو که بیرون میکشم، میگه کجاش بیشتر ناراحتت میکنه؟  سوآلهاش شبیه توئه.- هنوزم گاهی مطمئن میشم که یک دوره  ی روانشناسی گذروندی. این تنها وجه مشترک عاشقی هامه.- اونجاش که بیشتر از همه درد داره رو نمیتونم بگم. صدام تو گلوم پیچ میخوره و اشکم باز در میآد. با یک لبخند مهربونی نگام میکنه. میگه چی میخوای؟ (‌بازم شبیه توئه)  فین و فین میکنم. '' یه چیز معمولی، ساده، بدون دردسر. همین روابط سطحی که مردم دارن و خوشحالن. تولد تبریک بگیم. عید تبریک بگیم. عکس بچشونو بفرستن. ماچ و بوسه بفرستیم. سالی دو شب دور هم مست شیم بخندیم. حتی میتونم این شب مست شدنه هم بیخیال شم. ''   میگه خوب مشکلت چیه؟  مشکلم اینه که دلم شکسته. دلم میخواد اذیتش کنم. ولی اهل این بازی نیستم. درد دارم. میشه دلم رو درست کنی من برم کادوی خونشونو براشون بخرم بفرستم؟  اگه نفرستم یه عمر پشیمون میشم. بدبختی مامانم هم داره دو هفته دیگه میآد، با این حالم نمیتونم دهنم و نگه دارم. اونم با دل ناراحت میره اونجا. پیچیده است،  متوجهی؟  دو هفته بیشتر وقت ندارم تا اوضاع دلم رو راست و ریس کنم
 
متوجه پیچیدگی اوضاع میشه. رو صندلیش جابه جا میشه. زل میزنم به انگشتای پاش. همیشه صحبت هامونو با این شروع میکنم که مشکلم اینه. بیا حلش کن. اومد یه سری برام قصه ببافه که '' بیا و درکش کن '' جواب نداد.  حتی مثال از خودم آورد. گفت تصور کن خودتو فلان موقع. باها. بیخیال. دوباره اشکم در میآد. ساعتشو نگا میکنه. همین حالاش هم بیست دیقه از وقت گذشته. میگه خوب. بیا یه کاری کن. مدیتیشن کن. مدیتیشن کن دوسش داشته باشی. من همینطوری نگاش میکنم. مدیتیشن رو که توضیح میده، پقی میزنم زیر خنده. بعدا که به حرفاش فک میکنم میفهمم که ناراحت شده که پق زدم زیر خنده. ببخشید. بعدا برات مسیج میدم که مدیتیشن رو کردم و جواب داد. اصلا شاید هم جواب داد. ولی به هر حال مسیج رو میدم. اونم هزار تا درد سر داره تو زندگیش. من میکوبم میرم اونجا،  اگه حس کنه فایده نداشت واقعا ناراحت میشه. روحا ناراحت میشه. مدیتیشن رو توضیح میده. بعد میگه این مدیتیشن رو دیلای لاما میکرد. و البته میدونم که کار ساده ای نیست. روزی بیست دیقه. قول نمیدم که صد درصد کار کنه، ولی فک کنم حالت بهتر میشه. بعد دو هفته میبینی که محبتت همه چی رو راست و ریس کرده، چون دوسش داری واقعا
 
دل شکستم رو گذشتم جلوم. خیلی با دقت. یه خوردشم افتاده یه کم اونورتر. اونم میندازم قاتی بقیه. قبلا هم این کارو کردم. با تو. آرامش رو توی دوست داشتنت پیدا کردم. میون تمام ریز و درشت زندگی و تمام چیزهایی که واقعا وجود ندارن. چنگ زدم به دوست داشتنت (‌همون ریسمان وحدت الهی) و خودم و کشیدم بالا و نفس کشیدم. نیت میکنم. پناه میبریم از مصیبت ها به دوست داشتن. همانا به دوست داشتن