Sunday, December 08, 2013

صد سال تنهایی

یه روز رفتم بهش گفتم که من فلانی رو دوس دارم. گفت خوب. بعد اشکم درومد گفتم منظورمه دوسش دارم. گفت آهان.
گفتم نمیشه کاریش کرد. همینه. ولی نمیتونستم دیگه به کسی نگم، داشتم خفه میشدم.
از اون روز اوضاع یه کم بهتر شد. آدم خوب میشه. همه چی درس میشه. آخرشم سر جمع مگه چه قدره. تا قبل سی هم خودکشی نکنی، تا قبل صد تمومه همه چی. حالم که بد میشه بهم میگن '' بهتر میشه ''. معلومه که بهتر میشه. صد سال دیگه همه چی آرومه.

No comments: