Monday, April 30, 2012

آکواریوم

 عید

میگف حالا چی شده عید امسال ملت انقد حرص ماهی قرمزا رو میخورن که دارن میمیرن،  دو تا ماهی مگه چیه. خوب بمیره

میگفتم  آدم ماهی که میگیره محکومه به اینکه مردنشون و ببینه.  غصش شد که هفت سینم بدون ماهی هفت سین نمیشه.  خوب معلومه که ماهی گرفتیم.  دو تا.  

دو روز نشده مردن.  هردوشون

دوباره قبل عیدی رفته بودیم فروشگاه،‌ ساکت بود. خوب معلومه که بازم ماهی گرفتیم،  دوتا

رفته بود وبسایت خونده بود که غذای ماهی چیه.  چه طوری نگهشون میدارن.  شبشم یه پیت هیژده لیتری آب معدنی گرفته بود که هرروز آب ماهی رو عوض کنه با آب معدنی،  خونده بود که آبش باید معدنی باشه

صبح

از کنار من رد میشه،  میره جلوی کتابا،  اونجا که تنگ ماهی هست.  ماهیه رو نیگا میکنه.  که خوابیده،  یا اینکه بیداره. نگا میکنه ببینه غذاشو خورده،  نخورده. پیپی کرده، نکرده. یه کم '' آبا آبا آبا '' گفتن ماهیه رو نگا میکنه. 

از کنار من رد میشه.  آروم میشینه رو زمین. اونجا که من خوابیدم. یه کم نگام میکنه.  دستشو میکشه رو صورتم، موهام،  گردنم،  شیکمم.  کش و قوس اومدن من و نیگا میکنه

شب

از تو کمد یه خورده نونی چیزی برمیداره،  از کنار من رد میشه میره جلو کتابا،  اونجا که تنگ ماهی هس.  ماهیه رو نگا میکنه،  یه کم '' آبا آبا آبا '' گفتن شو گوش میده. کلی با وسواس ریزی ریزی خورد میکنه نون رو آبش.  یه طوری که ماهیه نترسه.  پریشب میگف که هنوزم ماهیه نمیآد رو آب وقتی براش غذا میریزه

از کنار من که داره رد میشه،‌ آروم میشینه رو زمین.  خواب اگه باشم،  یه طوری که اصلا بیدار نشم بالای سرمو بوس میکنه. زیر زیرکی موهامم بو میکشه،‌ همون کوچولو که نوک دماغش رو کلمه

میدونه من به ماهی حسودی نمیکنم
 
آکواریوم

بهش گفتم چ خبر؟ گف یه آکواریوم خریدم،  خالیه هنوز.  ولی همین خالیشم به خونم حال و هوای خاصی داده.  به دوستاش گفته بود که برای بازنشستگی سرگرمی لازم داره.  همیشه میگه که سنش زیاده،‌ ولی اینطوری نیس.  خودشو بازنشسته ی مسنی میدونه، چون از زندگی لابد

یه جا نوشته بود یه زنه داشته تو آکواریومش براش قهوه درس میکرده

 



No comments: