Wednesday, May 02, 2012

سیگار دوم


خیالم به همه آدمایی رفت که شاید یه روز بهشون میگفتم '' تو غریبه ای،‌ به دلتنگیت آشناترم

کم کم دیگه فک کنم دلم برای دلتنگی ها تنگ شه، اعتیاد.  اگه همشون پیشم بودن،  پس دلم واسه کی تنگ میشد؟‌ این درسته؟‌ درسته که آدم کسی و نداشته باشه که دلش براش تنگ شه؟

احساس میکنم دچار پوچی میشم اگه همه پیشم باشن.  میشد پیشم باشن و نبودن این همه مدت؟‌ بلد بوده این کارارم؟‌ که آدما پیش هم باشن،  خوشحال باشن؟‌ واقعا؟‌ 

نه

فهمیدم که خودکشی کرده، یه طورایی لبخندم گرف.  ترسم همش از روزیه که بدون خودکشی مرده باشم. قضیه اصلا غم و غصه و این چیزا نیست.  من حتی مدتهاست که غم اونقد گنده ای هم ندارم.  به قولی گل در بر و می در کف و معشوق به کام است،  ولی این یه تصفیه حساب شخصی که با خود زندگیه که دارم.  من همیشه سعی میکردم آدم درستی باشم، ولی حالا حس میکنم مدتهاست که یه خودکشی به این زندگی بدهکارم. بهش حسودیم شد.  خیلی آدم درستی بوده

 

No comments: