و از آن شبی که من به گریه افتاده بودم و میدانستی که طوری شده که هیچ وقت حرفش را نمیزنیم، که نشستی برایم از ساحل دریایی گفتی که شنهای طلاییش کف برهنه ی پاهایم را قلقلک میداد و بادش دامن پیراهن نازک سفیدم را به رقص موهای بلند مشکیم میانداخت و خیال رقصیدنمان دلیلی بود برای ماندن، از آن شب، ساحلی شده از آن من، با آسمان آبیش، پیراهن سفید بلندی و سمفونی خنده های من و تو دریا
No comments:
Post a Comment