Friday, August 02, 2013

معرفی

باور کردنش برام سخت بود. فک میکردم سهم من میگرن بوده، این یکی رسیده به خواهرم. از پدرم رسیده. میگرن مال ولی از مادرمه. حالا  بعد دفعه ی سوم، دیگه موقش شده بود. نمیشد دیگه همین طوری بیاد و بره. معلوم بود که یه طورایی اینجا خونش شده. با خواهرم هم مطرح کردم. گویا خودشه. امروز دیگه همه رو دور هم جمع کردم. میگرن و بقیه رو. نفس عمیقی کشیدم. آدم همیشه اینطور وقتا نفس عمیقی میکشه. مثل تو فیلما. کارگردانا واقعا یه چیزی حالیشونه. سرم و انداختم زمین، بعد بالا. من اصلا باید هنرپیشه میشدم. انقدر این صحنه های دراماتیک رو خوب بازی میکنم. یه کم مکث کردم بعد یه نگاهی کردم بهش و گفتم بچه ها،‌ معده درد. معده درد، بچه ها


No comments: