Wednesday, November 06, 2013

خاطرت - استخر یو بی سی

سرم را که زیر آب میکنم و بدون نفس میروم،  آنجا که تنها میشوم و استخر دورم از حرکت میایستد، صدایت که شنای پروانه را توضیح میدهی گنگ به گوشم میرسد. یعنی نمیتوانم با خاطره اش پروانه را یاد بگیرم. بعد پشت کتف ها و شانه هایت که پروانه را میرفتی میبینم. صدایی که واضح یادم میآید، خنده ات است  که وقتی میگویم '' سخت است آخر '' جوابم میدهی '' بله خوب سخته،  ولی تمرین که کنی یاد میگیری

این خنده ی شیرینت و عبارت '' معلوم است که سخت است،  ولی خوب تمرین میکنی یاد میگیری '' خیلی جاهای دیگر هم خیالم را خوش میکند

میدانم نیستی. هرچه هم فکر کنم و مادر بگوید که در خواب هایش میخندی، هرچه در خواب های من از گیجی سال های آخرت هنوز هم در عذاب باشی،  میدانم که دیگر وجود نداری. ولی چه فرقی دارد. لازم ندارم که باشی آن بالا یا زیر خاک. همین خاطر خنده ات و اینطور جمله هایت برای لحظه های باهم بودنمانکافیست


No comments: