Sunday, January 12, 2020

اینجا عزاست.

الان داره برف میآد. الهام این آخر هفته مثل عید دیدنی مجلس ختم میرفت. یکی بعد اونیکی. ما چون زیاد دوست و آشنا نداریم بیشتر خونه خودمون بودیم. سروش میگفت تو سینت انگار زغال داغه، میسوزی و جگر من رو کباب میکنی هر از چندی. ضجه میزدم. فک نمیکردم هیچ موقع ضجه زدن خودم رو ببینم. هنوز در تعجبم. هر از چندی هم رشته ی کلمات از دهنم میزدن بیرون انگار که بالا آورده باشم. یک کم راه نفسم باز میشد و پامون رو میذاشتیم رو زمین

نازنین امروز جلوی آرت گالری یه برنامه ای جور کرده بود خیلیها رفته بودن. برای سوگواری و اینها. من میترسیدم برم. نزدیک آخرها یک بغل گل سفید گرفتیم رفتیم. برنامه تموم شده بود و جمع میکردن. تو جمع کردن کمک کردیم. حلوا و خرما میدادن. فک کنم یکی رو گلاب زده بودن یکی رو عرق بهار نارنج. حلوا و خرما خوردیم. آخرهای مجلس یه خانمی اومد و از ما چند و چون مجلس های ختم رو میپرسید. ناراحت بود که زودتر نیومده. بغض داشت. موقع رفتن یک دسته گلی رو برداشت و چنان بغل کرد و با قدمهای لرزان رفت. هوا سرد بود، باد میوزید

درد بی درمون رو علاج نیست. مگه معجزه ی زمان کمی آرومش کنه



No comments: