Wednesday, January 15, 2020

تئاتر شهر

انگار که رو زمین نباشی. هر طرف سر میچرخونی یه نمایشی به پاست. یه جا یه مشت کوروکرِ اشکْ در چشم دارن درامای سلحشورانه اجرا میکنن و به خیالشون تاریخْ کربلا رو بازنوشته داده دست اینا برن رو صحنه و تماشاچیا هم پایه‌ان بپرن وسط، همه با هم یا شهید شن یا سالن بترکه یا چی. یه گوشه‌ی دیگه ژانر وحشت-خشونتِ عربده کشیِ خون و خونخواهیه، با چنان هیبتِ هیولاواری بر طبل حق طلبیشون میکوبن که صحنه بلرزه و کلهم بریزه رو سر تماشاچیا و همه با هم خاک برسر شن و خودشونم نشئه‌ی های‌وهویِ نکبتشون، انگار نه انگار تو سالن کناری دارن نمایشِ همیشه رو صحنه‌ی سایکو‌دراماتیک آزار جنسی و چشمکای تو که خوشت میآد و هرکس به ولای رهبرم شک دارد دامان عفاف مادرش لک دارد و با ظرافت اجرا میکنن. یه سری هم با یه حالت مظلومانه‌ای نمایش من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود آستینمم غلط کرد و اجرا میکنن. یه سالنم خالی کردن واسه جمعه، اجرایِ دست علیل و ذره‌ی آبرو و دشمن بداند. این وسط یه مشت ازاینجا رونده و از اونجا مونده، توی راهروها، با دقت و وسواس، طوری که به دل مخاطب بشینه، روخوانی فحش‌های قشنگ اشون برا هنرپیشه‌ها و تماشاچیا رو باهم - که برا همچین روزی آماده کردن - اجرا میکنن. یه سری‌ام با رندی و دلقک بازی - به اختیار یا بی اختیار- اون حجم وحشت و خشونت اجراها رو یه کم سبک میکنن - این‌یکی واقعا به دل میشینه. تو سالنا میلیون میلیون آدم و کوبوندن رو صندلیِ یکی یکیِ اجراها، محکومشون کردن به تماشا. هرکدوم تو بهت و حیرت زل زدن به صحنه‌ای که هر آن رو سرشون خراب بشه یا نشه. جا به جا صدای درد و وحشت و اعتراضشون گاهی به گوش میرسه، گاهی تو هیاهوی اجرا گم میشه.

 از میون اینا رد میشی و ضجه میزنی، عزادار ۱۷۶ نه، هزارهزار کشته‌ی این صحنه‌های نمایشی و کسایی که یه جایی اون بیرون، یا شاید رو همین صحنه‌ها، دارن جنازه تحویل میگیرن و اونایی که هیچ موقع جنازشونم تحویل نمیگیرن. اون وسط باد میزنه میون خاک و خاکسترْ نامه‌ی نسرین ستوده رو میچرخونه: «مدت های مدیدیست که سرنوشت یک ملت به دست نیروی نظامی‌ای سپرده شده است که هواپیمای مسافری را با هواپیمای جنگی تشخیص نمیدهد...» ... تشخیص نمیدهد ... تشخیص نمیدهد ... تشخیص نداد - حقیقت میکوبد به مزار دردِ مدت‌های مدیدِ سرنوشتِ این ملت و سینه ات خون میشود. 

No comments: