Monday, December 13, 2010

اسم


بعد، یه روز می شه که یکی خودشو معرفی می کنه و تو بازم اسم آشناشونو می شنوی - هر کدو مشون رو-
طرف و نگا می کنی نفست یه لحظه می گیره و انگار دلت می خواد این پوست جدید شو بشکنه و بیان بیرون - هر کدو مشون -
یه ذره به حرف ها شون گوش می دی،‌ اون طور که دوس داشتی حرفهاشونو بشنوی - صداشونو - حرفهای هر کدومشون رو-
انقد عجیب رفتار می کنی که طرف فک می کنه - فک می کنن- عاشقش شدی
نمی دونن همش واسه یه اسمه
با خودت فک می کنی طرف هیچ ایده ای نداره چند بار اسمشو چه طوری صدا کردی یا شنیدی
یا شاید یه موقعی هر روز می شنیدیش - صداش می کردن اینور اونور-
همه ی اینا تو همون چند لحظه ی اول که می بینیش می آد تو کلت و می ره

شایدم یه موقع بعدنا از طرف لجت بگیره،‌ چون اصلا شبیهش نیست - شبیه هر کدومشون-
ولی با اینحال هر روز با اون اسم شبیه همشون تو زندگیت را می ره
انگار که هر چی معنی اون اسمه برات داره رو بی هوا لگد کوب می کنه

داشت برا بچش اسم انتخاب می کرد
می گف آینده ی بچه خیلی به اسمش ربط داره ،‌ اینو یه طوری می گف که معلوم بود - یا نبود- که می دونه چه قد مسخره است، ولی دوس داشت که این طور فک کنه یا دوس داش یه دلیل خوب داشته باشه که اونهمه به اسم بچه هه فک می کرد
یادمه می گف شک نداره اگه اسمی رو که شوهرش می گه بذاره ، بچش می شه یه خواننده تو لوس آنجلس
چه قد نمک داشت وقتی اینارو می گف
حالا
منظورمه،‌ آخرشم یه اسم گذاش واسه بچش که به نظرش بچش می شد یه آدم پاک و خیلی مهمی یه موقعی که دروغ هم نمی گف البته - این دروغه واسش خیلی مهم بود-


نمی تونم بگم اسمه خیلی مهمه یا چی رو تعیین می کنه
ولی می دونم، خیلی چیزا فرق می کرد اگه وقتی خودشونو معرفی می کردن آدم اسم آشناشونو نمی شنید
و دلش نمی خواس پوستشونو بکنه تا یه بار دیگه قیافه آشناشونو ببینه
یا صداشونو درُس کنه تا صدای آشناشونو بشنوه...
یا کلا تو خیال رویای یکی بودنش - بودنشون - خمار نمی شد چند لحظه ای

هر چه قدم کم اهمیت باشه - گیریم حسای نازک من تو چند ثانیه اول شنیدن اسمش - اسماشون- بالاخره بودو نبودش تو این دنیا یه فرقی داره.

.

No comments: