Wednesday, December 07, 2011

راهروها

زیر بلوکهای مجتمع دانشجویی که من ساکن آن نبودم،  یک راهرو بود.  به تمام بلوک ها و اتاق های اجتماعی مختلف که زیر بلوک ها بودند راه داشت.  به استخر،  اتاق موزیک،  اتاق بیلیارد،  سونا،  اتاق اجتماع،  اتاق خیاطی،  اتاقهای لباسشویی و از این دست.  همه اینها زیر زمین بودند ولی خوبی اش این بود که در شش ماه زمستان،  لازم نبود آدم برای رفتن به اتاقهای اجتماعی یا اتاق دوستانش روی زمین بیاید

باری،  راهروها به نسبت گرم بود. گرمتر بود از راهروهای طبقات بالایی. ولی برای من جای خوشآیندی نبود.  لوله های قطور آب و فاضلاب و کابلهای برق از این راهروها رد شده بود.  بعضی جاها سعی کرده بودند که دیوارها را رنگ کنند که کمی فضا خوشآیند تر باشد،  کف راهروها یک جنس کفپوش لاستیکی بود که رنگ روشن داشت و در سایر ساختمان ها در سوئد هم دیده میشود.  گاهی کف راهروها آب ریخته بود.  کلا میتوانست فضای ترسناکی باشد،  برای کسی که ترس از لوله های قطور ساخت بشری داشت

راهروها تابع معماری خاصی نبودند.  گاهی پله میخوردند،  گاهی پهن و گاهی باریک میشدند،  شیب دار میشدند و جا به جا همراه بلوک ها به اینطرف و آ ن طرف پیچ میخوردند.  درهایی هم وجود داشت که برای کارکنان بود و به اتاق های تاسیسات راه داشت

من بعد از چندین ماه رفت وآمد،  راه اتاق دوستانم در مجتمع را به استخر یاد گرفته بودم.  میتوانستم تنها بروم و بیایم،‌ هرچند بسیار ساده بود،‌ من در به خاطر سپردن مسیرها ذهن کندی دارم.  همیشه هم وقتی رد میشدم سرم را خم میکردم سمتی که لوله های قطور و کابل های برق را نبینم. از بعضی جاها هم با سرعت رد میشدم

یک بار داشتیم با هم میرفتیم استخر.  از اتاق این دوستم که میرفتی به استخر،  یک راهروی عجیبی وجود داشت میانه ی راه.  دری سفید بود که از راهروی دیوارهای رنگی با عرض مثلا یک مترو بیست سانتی متر،  باز میشد به فضایی راهرویی با عرض دومترو نیم.  نور زیاد میشد و دیوارها مطلق سفید بودند. مثل یک سالن  طویل بود.  هشت پله میرفتی پایین روی کفی آبی روشن.  حدود سی متری میرفتی و بعد باز هشت پله میرفتی بالا،  یک در سفید دیگر و از راهرو خارج میشدی

یه دفعه که به این راهرو رسیدیم خندید.  گفت اینجا دیگه عین زندگیه.  یه در اینورشه که انتخابی نداری و باید حتما بری توش.  یه درم اون تهه که میدونی ازش بیرون میری.  این وسط هم یه کسشریه که معلوم نیس چیه،  باید ازش بگذری


اینارو که میگف من همچنان با دقت سعی میکردم به سفف نگاه نکنم مبادا لوله های قطور و کابلها رو ببینم.  سرم و پایین انداخته بودم کمی هم با سرعت میرفتم که راهروئه زودتر تموم شه 

No comments: