Saturday, October 27, 2012

دوئت

بله. من میدانم که این بارانهای ونکوور باید قاعدتا بروند روی اعصاب. باید افسرده کنند. شاید هم واقعا افسرده میکنند. ولی در این بِیسمِنت این خانه ی کانادایی بیست و اندی ساله، با آن حیاط خلوت کوچکش که پاییز شده است، با آن دو تا صندلی و میز کوچک در حیاطش که برق باران میگیرند، با این صدای تلق تلق قطره های باران روی جا به جای تن خسته اش، من یکی از آشناترین و دلگرم کننده ترین و '' خانه '' ترین موسیقی های
عمرم را میشنوم. موسیقی خانه ی مادربزرگ. من فکر نمیکردم باران بتواند دقیقا همان آهنگ را بدون یک نت فالش با این خانه هم بنوازد. بسیار شگفت زده ام. احساس میکنم به صورت افتخاری دارد برایم یکی از آهنگهای محبوبم را مینوازد. هرچند که تک نوازی آهنگی را میکند که من به دوئت اش بیشتر عادت دارم. ولی تقصیر ندارد. آن ساز دیگرش مانند ندارد. یکیست فقط. در آن خانه ی پنجاه و اندی ساله در شهری در شمال ایران. صدای مادربزرگ. نت های مادربزرگ را فقط مادربزرگ میتواند اجرا کند.

No comments: