Thursday, August 25, 2011

پری های قصه


یارو اصرار که میکرد،  برمیگشتن میگفتن '' آخه آدمیزاد شیر خام خورده،  من با تو نمیتونم کنار بیام
 
یارو که بیشتر اصرار میکرد، شرط میذاشتن،  میگفتن مثلا هیچ موقع این کارو نکن، مرده هم قول میداد،  اینا هم قبول میکردن که پاشونو بذارن رو زمین و یه مدت رو خاک زندگی کنن
همیشه هم شیر خام خوردگی مرده باعث میشد که بزنه زیر قولش و اونم نه یه بار،  سه بار ( تا سه تا نمیشد پریه ولش نمیکرد،  منظورمه اونقدرا هم سختگیر نبود) بعدشم پریه دست دو تا بچه هاشو بگیره بره واسه همیشه

مرده هم بشیه به عزا
 
من همیشه به اینجاش که میرسید خوشحال میشدم که مثلا پریه میتونس بازم بره هرجا که دوس داره،  جم کنه بچه هاشو از این خاک بکنه
 
 منظورمه، یه چیزایی در مورد آدمیزاد اجتناب نا پذیره



No comments: