خوشی زندگی
گاهی اینه که
یه شب با یه دوستی پیتزا درس کنی
و بعد از قصه هات بپرسه
و بعد تو قصه های باور نکردنیتو
رو میز غذاخوری
با آدمایی که میرن تو قالب زیتون و کاسه و بشقاب و شمعدون و لیوانا
و آخریشونم با بطریِ سُس هات چیلی
با این عبارت که
Come on, I bet he is at least as hot as this sauce,
براش تعریف/بازی کنی
و کر کر بخندی از نگاهای متعجبش
و تازه بفهمی که قصت اصلا معمولی نیست
و اینا چیزایی نیس که هرروز واسه یکی بشه
و آخرش
جدی نگات کنه
و بگه به نظر خوشحال میآی
و منظورش این باشه که
با این قصه ها
قطعا باید خوشحال باشی
خیلی خوشحال
1 comment:
Common, what did you say? Curious.
Post a Comment