Monday, September 26, 2011

مادیان ها

پهن میشوم خانه اش باز

جایم روی تخت است،  لپ تاپ را میگذارم روی پایم و کد میزنم. زندگیش را میکند. درست، فقط زندگیش را میکند. فیلم میبیند،  گاهی تار میزند و تمام اینها را در آن اتاق بیست و دو متری هیچ کار به من ندارد. بلند که میشوم لابد غذا درست کنم،  از پشت سرم که رد میشود دستهایش را دورم حلقه میکند،  به لبخند میگوید که همیشه دوست داشته وقتی زنش در آشپزخانه کار میکند دستهایش را از پشت دورش حلقه کند.  خاطر من به آشپزخانه ها میرود و کارم را ادامه میدهم

وسط روز میرویم استخر.  برای من در آن اتاق بیست و دو متری یک کشو گذاشته که توش لباس شنا نگه دارم. برای وقتهایی که میرویم وسط روز استخر 

گاهی ولو میشویم روی مبل بغل یکدیگر.  چنان به هم گره میخوریم که خودمان هم خودمان را پیدا نمیکنیم.  گاهی غذا میسوزد،  گاهی من گریه میکنم،  گاهی سیگار میکشد،  گاهی حرف میزند
گاهی حرف نمیزند


با هم حسرت دخترهای همسایه را میخوریم که روی تراس برهنه آفتاب میگیرند.  با هم برای تنهاشان نقشه میکشیم،‌  باهم تنهاشان را روغن میزنیم،‌ با هم به حسرتهامان میخندیم
شب که میشود فیلم میبیند.  تمام اتاق بیست و دو متری پر از فیلم میشود. من خسته ام.  من باید زود بخوابم

گلوله میشوم روی تخت نود سانتی متری،  بالش را میندازم کنار و تخت میخوابم

بعدترش، فیلم که تمام شد میآید کنارم.  یک طوری لابد جا میشود روی تخت.  بغلم میکند،  شاید هم نمیکند.  شاید هم فقط میخواهد یک طوری روی تخت یک نفره جا شود.  جا میشود

صبح که بلند میشویم دست و پاها را از هم تفکیک میکنیم،  هرکس تن خودش را برمیدارد و از تخت جدا میشود.  باز تخت میشود مال من،  کاناپه ی آلبالویی برای او.‌ تا شب کد باید بزنم

مینشیند روی کاناپه،  ساز میزند،  ناهار درست میکنیم،  وسط روز استخر میرویم،‌ حسرت دخترهای همسایه را میخوریم،‌ شب تنهامان تا صبح روی تخت لابد به هم گره میخورندو هرکس دست و پایی میگیرد و میخوابیم


بعدترهایش به من میگوید که مادیان ها را صرفا دوست دارد
که نگاهشان کند

 میگویم من روزهای سبک خالی پر از هیچ چیز را دوست میدارم
که نگاهشان کنم

و خیالم به مادیان های وحشی میرود
و آنهایی که رامشان میکنند
آه
آنهایی که رامشان میکنند

No comments: