Sunday, February 19, 2012

نامه های بی صحاب

من از شانزده سالگی ارتباطم با نزدیک ترین آدمهای زندگیم،  نامه ای شد. طبیعتا به اجبار.  اینطور بود که دیگر نامه نگاریهایم صاحب سبک شد. برای هر کس یک سبک داشت. بعدترش اینطور شد که من برای نزدیکترین آدم زندگیم هم که در اتاق کناری بود، راحتتر بودم نامه بنویسم تا حرف بزنم.  در این سالها،  من به شاید نزدیک ده نفر، انواع نامه های عاشقانه، احساساتی،  غمگین، شاد، خبری، داستانی، نامه های داد زن،  نامه های خیس گریه، نامه های کرکر خنده،‌ نامه های دلتنگی، نامه های هر جوری که این زندگی بود و نبود و میتوانست باشد و نمیتوانست نباشد، بارها، بارها و بارها زده بوده باشم.  من امشب گیج بودم و خسته،  مثل خیلی وقتهای دیگر.  ولی امشب خودم را دیدم که دارم نامه ای مینویسم که تمام که شد،  نمیدانستم این نامه برای کیست.  شاید هر جمله اش مال یکیشان بود،  شاید مال هیچکدامشان نبود

نمیدانم با کدام یکی شروع شده بود مخاطبش و وسطش کشیده بود به آن یکیهای دیگر و آخرش نمیدانستم این حرفها برای کیست،  اصلا گفتنش برای چیست؟

من امشب فهمیدم نامه ی بی صحاب،  شاید یکی از غمگین ترین موجودیت های دنیا باشد،‌ شاید هم یکی از رهاترین هاشان. چیزیست در مفهوم به مانند جنده.  برای هر کس چیزی دارد،  برای هیچ کس چیزی ندارد


 

No comments: