Saturday, September 22, 2012

آنها که خانه میشوند

مهاجرت که میکنی،  بیخانمان میشوی.  دیگر به هیچ خانه ای ایمان نمیداری.  انگار که مرده باشی یکبار و دیگر زندگی را باور نداشته باشی

خانه مفهوم خاصیست.  اشاره به مکان خاصی ندارد.  شاید آنجا باشد که تو بیشتر از همه احساس امنیت میکنی،  خانه شاید آن انتهای آرام در به دری هایت باشد،
 
میترسم من گاهی.  من از لوله های بزرگ،  من از کشتی های بزرگ،  من از تمام چیزهای غول آسای ساخت بشری میترسم.  من گاهی از خودم هم میترسم.  من از دردهایم میترسم.  من گاهی از دردهای بقیه آدمها هم میترسم، ولی همه میدانند که خانه جاییست که ترسهایت در آن راه ندارد

 گم میشوم من گاهی. ولی همه میدانند که آدمی، تمام جاهایی که میخواهد باشد را،  از خانه اش بلد است برود

خانه مفهوم خاصیست.  اشاره به مکان خاصی ندارد.  خانه میتواند جواب پیغامی باشد،  صدایی پشت تلفن،  کسی که تو را میشناسد، کسی که تو میشناسی
میدانی ترسهایت را راه نمیدهد.  میدانی پیدا میشوی

No comments: