Sunday, September 23, 2012

داستان عامه پسند

گاهی وقتها صحنه هایی در زندگیت پیش میآید که مال تو نیستند.  انگار که دیالوگ یک نفر دیگر را داده اند تو بخوانی.  انگار که نوبت تو نبوده روی صحنه بروی و آن صحنه مال کس دیگریست. این خط ها را نمیدانی.  انقدر این دیالوگ ها را نمیدانی که وقتی میگوییشان هم،  تاکید ها جا به جاست.  تن صدایت آنطور نیست که باید باشد. انگار که صدای تو سوپرانو باشد بهت تِنور داده باشند بخوانی
 
میتوانی صحنه را بمانی و بازی کنی،  میتوانی بروی بیرون

گاهی وقتا از صحنه هم که بیرون میآیی،  میبینی که عوامل پشت صحنه را نمیشناسی. هیچ کدام از این هنرپیشه های دوروبرت آشنا نیستند.  گریم و لباسهاشان هیچ ربطی به مال تو ندارد. این نمایش تو نیست، هیچ کجایش دیالوگ های تو را ندارد. گیر یک داستان عامه پسند افتاده ای.  از اینها که در سریالهای تلویزیون نشان بدهند. چیزهای که همه میدانند،  همه میفهمند
 
باید بیرون بکشی،  از صحنه، از سالن. گاهی وقتا هم لازم میشود نمایش خودت را خودت از نو بنویسی
 
 

No comments: