Tuesday, February 26, 2013

زندگی خانوادگی

امروز خوش و بشی کردیم با خانواده.  دستی کشیدیم به سر و روی هم.  ماچ و بوسه ای. دیدار تازه کردیم

خواهرمان از کدام جا آخر شب خودش،  وسط  ظهر من، آخر شب برادرم در فلان جای دیگر،  یک متن را شِیر کرده بود در گوگل درایو با ما که دستی ببریم درش و نظری دهیم. بنده به شدت سرگرم لودگی خودم روی متن فرستاده ی خواهرم بودم که دیدم نشانگر موس روی متن ریز ریز و تند تند تکان میخورد و اسم برادرم رویش میآید. با یک جدیت و حرارتی داشت این متن را مرتب میکرد. نشانگر موس اش سبز بود.  کمی بعد نشانگر صورتی رنگ خواهرم هم شروع کرد چشمک زدن. دیدم جمعمان جمع است.  فرصت را غنیمت شمرده،  مقادیری ماچ و بوسه انداختم وسط متن برای برادرم.  خواهرم هم لابد نشانگر موس با نام من را دیده بود شروع کرد قربان صدقه ام رفتن

سپس مدتی هر سه به هم در سکوت نشانگر ها روی متن خیره شدیم تا صدای دینگ دینگ زنگ '' هنگ اَوت '' گوگل از جا تکانم داد.  برادرم بود.  هنگ اوت اش را به نرمی ریجکت کردم. دقت کردم کلید موس را به ملایمت فشار دهم.  باز هم با نرمی روی کیبرد برایش تایپ کردم '' من لب هستم عزیزم،  نمیتونم صحبت کنم،  بیام بیرون زنگ بزنم یا احوالپرسی بود؟''.  ماچ و بوسه ای حواله کرد و گفت که احوالپرسی بود

باز برگشتم صفحه ی متن.  انگار که برگشته باشی به اتاق نشیمن خانه ای پس از رفتن مهمانها.  جای خالی نشانگر های موس مثل لیوان های خالی چای بود.  پیغام های مهربانیشان درست مثل عطر کسی که بغلت میکند و به تنت میماند،‌ روی صفحه مانده بود

:**** roozbeh!

:) :***


hala ke hame dore hamim. :))
man az in forsat estefade konam maachetoon konam

e salam jenifer:*

No comments: