Friday, March 29, 2013

روزهای خوش

فرودگاه۱
ساک های دستی و کُتهای تلنبار روی کالسکه ی بچه. اجتماع پراکنده ی پنج آدم بزرگ و جیغ های شاد یک بچه ی دو ساله که از فراخی راهرو های فرودگاه به شعف اومده و یکسر میدوئه


هواپیما
یک ساعت پرواز. به من میگه موقع بلند شدن خوابش میبره. میگه فقط مال بلند شدنه و بعدش بیدار میشه. آفتاب ونکوور، کلگری و فیمابین. تمام پرواز خواب و بیدار. میگه معلوم نیست کی دیگه همچین پروازی داشته باشیم. عکس میگیریم. میره جلو از بقیه هم عکس میگیره. دم نشستن سرش و نرم میذاره رو شونم. خوابه

فرودگاه۲
از تصور اینکه چند بار از هفته ی پیش تا به حال اومدن فرودگاه خندم میگیره. هنوز دو تا پرواز دیگه هم مونده. اومدن ولی. مثل برای یه پازل آدمها شونو جمع میکنن. چیزی نمونده تا کامل شن دیگه. پرواز امروز سه تا ساقدوش آخر لیست ده نفره ی ساقدوش ها رو داشته. دو ساعت دیگه '' بچلور پارتی '' شروع میشه

ماشین
ساعت پیک ترافیک رسیدیم. سه ربع ساعت رو تو ماشین هستیم
راجع به مهمونی '' بچلورت'' از عروس میپرسم. هفته ی پیش بوده و اصلا بهش خوش نگذشته. پیشنهاد بیشرمانه میدم. بهش میگم من امشب میخوام یه بچلورت پارتی بگیرم که اگه دلش بخواد میتونه بیاد و برایدش بشه. نمیآد احتمالا

ورودی خانه
از ماشین اول پیاده میشم. ماشین دوم پشت سرمونه. بچه خوابه. ماشین سوم،  ساقدوش چهارم. هرکدومشون رو که میبینم میشنوم '' کلیک''. انگار عکسی رو از ده سال پیش دیده باشی و حالا آدما دارن میرن سر جای خودشون. پارک میکنه ماشین رو. ورودی ساختمون واستادیم. ساکها کنارمونه. منتظریم.آسانسور باز میشه. '' کلیک''. ساقدوش پنجم

بقیه ی ساقدوش ها
آپارتمان سه خوابه. ملافه های سفید. زنگ در. ساقدوش ششم. زنگ در. ساقدوش هفتم از سوئد اومده. خندم میگیره. بغلش میکنم. ''عزیزم! اینجا من باید تو رو ببینم؟ ''. آره دیگه. اینجا. بعد یک سال و نیم

خرید
 عروس با ملاحظه ی تمام، یخچال رو پر کرده :  مرغ سوخاری، لازانیا،‌ سالاد، ماست، میوه،‌شیر، تخم مرغ. چای و قهوه رو فراموش کرده. نقشه رو نگاه میکنم. نزدیک مرکز شهر هستیم. میرم بیرون خرید کنم. لیموزین غولپیکری که احتمالا باید ده نفر رو تو خودش جا بده جلوی ساختمون نگه میداره. خیابون رو نگاه میکنم. خیابان سوم، بین خیابان های هفت و شش. راه میافتم

شام
بطری ابسلوت،  قهوه، چای و مربای زرد آلو رو میذارم رو میز. هردومون گرسنه ایم. احتمالا بچه هم. سبکی دلچسب ابسلوت،  شام. ساعت نه میرم توی تخت خواب. بعدا که برمیگردن بیدار میشم،  سلام میکنم و باز برمیگردم به خواب. خسته ام

No comments: