Wednesday, June 22, 2011

فنتزی


یه کافه است که توشیم
اینجا یکی از جاهای پر رفت و آمد شهره
جلومون برج شهر بازی شهره که از ارتفاع شاید دویست متری (‌ اینو شاید باید چک کنم)  ملت و یه طورایی میندازن پایین
هر دور که آسانسور میره بالا  و میاد پایین،  صدای جیغ هاشون شنیده میشه
بهش میگم که دوس دارم اینو برم
میگه که امکان نداره همچین چیزی رو بیاد سوار شه
 
اون وسط راجع به این یه کم حرف میزنیم که شاید ماها جفتمون آدمهای بورینگی هستیم
من یه کم براش توضیح میدم که چرا به نظرم آدم بورینگی هستم

میز کناریمون یه پسری با شلوار کاری که روش پر لکه های رنگه نشسته.  شاید نوزده سالش باشه مثلا
 
میگه آخه آدم میخواد بیاد بشینه تو کافه لباس کارشو عوض نمیکنه؟‌ 
خندم میگیره،  اینجا سوئده دیگه

چند دیقه بعد یه دختره میآد،  پسره از جاش بلن میشه و بغلش میکنه
میگه اوه،  آدم دیگه دیت میخواد بیاد که لباس کارشو عوض میکنه

دارم پسره رو نگا میکنم،  کفشاشو،  شلوارشو،  و پیراهن کارشو
 
بعد نگام میره به دختره که مثل لبو قرمز شده.  یاد خودم میافتم تو فروشگاه لوازم آشپزخونه ی وی.ام.اف
 
میگم از کجا میدونی.  شاید این لباس فنتزی دختره باشه،  شاید اصلا کادو تولدشه که پسره اینو بپوشه
 
یه نگاهی بهم میکنه،  از اون نگاهایی که همیشه وقتی میکنه حرفهای بی ربطی دارم میزنم که نمیدونه این دختری که جلوشه اینارو جدی گفته یا شوخی

گفتم جدی میگم.  میفهمه که جدی میگم

بعد باز نگا میکنم به کفشای پسره،  من به کفشا زیاد نگاه میکنم همیشه

به شوخی میگه که چرا پسره رو نگا میکنی انقد؟  نکنه این فنتزی توئه؟ دوست پسرت و مجبور میکردی برات لباس بپوشه؟

بهش میگم که نه،  لباسارو من میپوشیدم همیشه

دو دیقه ای ساکت میشه.  اینجا اون جاییه که مثل همیشه به من بگه که مگه من همسن تو ام که  باهام شوخی میکنی،  ولی نمیگه
 
سه دقیه ای به سکوت میگذره
بعدش همه چی مثل قبل میشه



 
 

No comments: