Monday, June 20, 2011

Requiem

گریه میکردم و میگفتم که حالا فهمیدم که تو درس میگفتی و خودکشی برام یه راه حله
میگفت که این مرحله ی درده و باید ازش بگذری
اگه هر کس دیگه ای غیر اون از این تئوری های روانشناسی رو برام میگف پسش میزدم
ولی آروم گوش میدادم به راه حلهایی که میگف
گفت برو با یه دختر بخواب
شایدم گف که برو چیزی بخور
کاری بکن
میدونستم که داره ریز ریز زندگیم و این اتاقی رو که توش بودم
با آدمهای دورم رو بررسی میکنه
این شهر رو
حتی سوئد رو
به شدت داره فک میکنه که چیکار کنه که من و از مرحله ی درد دربیاره
منم نرم نرم گریه میکردم  و  به یه خودکشی آروم فک میکردم
بعد تمام راه حلها که من با صبری که از خودش یاد گرفتم نرم پس میزدم
گف زنگ بزن به من
گفتم من حرف نمیزنم دارم گریه میکنم
گفت که من حرف میزنم

همیشه سعی میکنم این متد های فوق العاده عقلانی رو که میدونم از بیشترین حد محبتش میآد 
یاد بگیرم واسه این جور روزها
که وسط گریه هام
نرم نرم به خودم بگم
این مرحله ی درده
باید ازش بگذری
و بعد سعی کنم با خودم حرف بزنم
و همه چیو درس کنم
دور میزنم دور میزنم دور میزنم
بین این فاز درده باید ازش بگذری ها
و دردها
و این فاز درده باید ازش بگذری ها
و دردها

گریه میکنم
انگار تمام این سالها را
با هم یکجا
با هم یکجا
با هم یکجا
باهم یکجا

همین الآن باخته ام






No comments: