Sunday, July 31, 2011

جاده ی جنگلی و پیچ گاوها،  ورودی پناهگاه

از به قول خودش آخرین سوپر مارکتی که میشود خرید کرد در میآید.  سوار ماشین میشود و میگوید که چند دقیقه دیگر خوش به حالم میشود.  جلو میروم.  مسیر تاریک میشود،  کم کمک سر پیچ ها درختها خودشان را نشان میدهند،  نرم میگوید که اینجا جنگل است. راهک آسفالته بالا میرود،  میپیچد و باریک میشود،  از پل ها که رد میشود اندازه یک ماشین بیشتر عرض ندارد،  یک آن جلویم کنده های چوب میبینم،  کنده نیست و جاده میپیچد،  کنده ها شاخه دارند و نور ماشین که بهشان میخورد صورتک ها شان برق میزند،  دو تا دوتا برق میزند،  کنده ها رنگ میگیرند سفید و سیاه و قهوه ای و کهربایی،  چشمهاشان گنده گنده نور ماشین را نگاه میکنند، گاوها هستند که پهن زمین شده اند، 
کمکی بالاتر سمت راست راه نور مهتابی و بعد تخت ها و مردهایی که لم داده اند را میبیند،  همین جا راست، چرخهای ماشین روی سنگریزه ها میلغزد و شیشه را پایین میکشد، هیکلی از نور در میآید و چهره ی خوابآلود متعجبی حتی فرصت زل زدن به ماشین را پیدا نمیکند،  میپرسد جا داری و هیکل به سمت دروازه فلزی چهار متری سمت راست میرود که تا قبل آن پیدا نبود،  در را باز میکند و ماشین را میلغزانم داخل محوطه ی صاف هشتصد متری که دور تا دورش آلاچیق دارد
 

 

No comments: