Sunday, July 31, 2011

پرده های قرمز، چادر، شراب
آلاچیق بتنی پریز برق دارد،  یک لامپ مهتابی و پرده های قرمز رنگی که از نیم متری بتنها از زمین تا سقفش را گرفته اند.  چادر را توضیح میدهد،  بازش میکنیم.  پرده های آلاچیق را میکشد،  میروم تو،  شالم را برمیدارم و همان وسط مبهوت نگاهش میکنم،  '' تا حال تو چادر نبودم ''، میخندد
کمی بعدترش نرم میخزد روی دخترک نیمه مستش،  دستهایش را میگیرد و در گوشش خیلی آرام تنها کاری که  دخترک میتواند انجام دهد را بهش یادآوری میکند

No comments: