Sunday, November 20, 2011

شب نشینی با مایکل

همه اش از اینجا شروع شد که اسکیت روی یخ را دوست داشت،  من دوست نداشتم
گشتم برایش یک اجرای خوب اسکیت روی یخ پیدا کنم از یک خانم خوب،  که شاد شود سر صبحی
رسیدم به یک اجرایی که خانمش خوب نبود، اجرایش هم چنگی به دل نمیزد،  ولی آهنگش خوب بود
دیدم خوب حالا آهنگ خوب هم بدهم برایش شاد میشود سر صبحی
بعد دیدم از موضوع دور شدیم،  اسکیت روی یخ و خانم خوب چی شد پس؟  بعد فک کردم اجرای خوب پیدا کنم از خانم ویولونیست خوب بعد دیدم که کاش این خانم خوب آن آهنگ خوب را اجرا میکرد،  بعد دیدم که آن آهنگ خوب اصلش خیلی خیلی خوبتر است 

به اینجایش که رسیده بودم بیدار بود دیگر
اول آهنگ را گوش دادیم.  بعد اصلش را.  بعد در همان اصلهایش ماندیم
دور هم یک ساعتی مایکل جکسون گوش دادیم
حسرت خوردیم که چرا ما الآن به کنسرت مایکل جکسون نمیتوانیم برویم و باید مثلا بلیط کنسرت راجر واترز را بگیریم که خدا قد سال دارد و اصلا مال نسل ما نبوده
احساس آوارگی کردیم
حس کردیم نسل بی اسطوره ای هستیم.  انگار همه کارهای دنیا در ده های هشتاد نود انجام شده و نسل ما فقط دارد استفاده اش را میکند
دانه دانه کلیپ های مایکل را میدیدم و رقص هایش و اینکه چه قدر این آدم خلاقیت داشته

،  باری، دور هم بودیم با مایکل و صفایی میکردیم
دیگر خیالمان به دختر ها ی اسکیت باز و ویولونیست هم نبود.  این مایکلکلا ارضامان میکرد انگار

رویم نمیشد بگویم از آهنگها و کلیپ های این نسل چی را بلدم.  یا خیلی عقب افتاده و پرت هستم یا واقعا حتی چیزی شبیه این اسطوره ها هم وجود ندارد دیگر. میترسم کهن هم تمام شود و من کنسرت هایش را نرفته باشم 

No comments: