Wednesday, February 16, 2011

پرواز سوم

دختره رو می دیدی که طناب پیچه
تو همشون
تو اون دخمه ی تاریکی که درس کرده بودن
سر تا پاشو طناب پیچیده بودن
تند تند نفس می کشید، انقد محکم سینه هاش به طنابا می کوبیدن که دردت می اومد- سینت درد می گرفت و درد از تو سینت می اومد بالا تا انتهای گلوت،‌ فریاد - گریه - نگاهش می ترسوندت،‌ می دونستی که یه اتفاقی می افته،‌ که اینطوری نمی تونن نگهش دارن،

‌ می ترسیدی از دختره،‌ مثل از هر چیز بزرگ دیگه ای که می ترسیدی
هنوزم ساکت بود و چیزی نمی گفت

ثانیه ها می گذشتن و سینه ی دختره محکم به طناب ها می کوبید و
بوم بوم بوم
حالا تو دیگه صداشو می شنیدی و درد تو سینت می پیچید،‌ دلت می خواست به دختره بگی آرومتر،‌ ولی میدونی که هیچی نمی شنوه،‌ همونطور که هیچی نمیگه،

کم کم منگ درد سینت و فریاد و گریه و درد درد می شی و تو خیال اون دخمه گیر می کنی- گریه- ساعتها
به خودت که می آی،‌

سینشونو می بینی
شکافته
خون بیرون پاشیده


دخمه رو نگاه می کنی
ساکته، دیگه کوبش نفسای دختره به طنابها رو نمی بینی
دختره نیست
رفته
طنابها پاره
سینه ها شکافته
دختره رها شده،‌
از دخمه ها
گریه می کنی
میلرزی- چه نرم رفتن،‌ چه آسون،‌ چه نرم شکافته شدن و دختره رو پر دادن که بره،
بهتر که گوش می دی صدای بال زدنشم می شنوی وقتی که از سینه هاشون می پرید
بعد صدای نفسهای بلندشو

هنوزم دختره ساکته
انگار فقط همینه
که سینه هارو بشکافه و بره و تو پرواز کردنشو ببینی که چه خوشگله
که همه می خوان همینو ببینن
و صدای نفس کشیدنشو
وقتی به طنابها نمی کوبه
که همه می خوان همینو بشنون

هنوزم باورت نمی شه که چه نرم سینه هاشون و شکافت و رفت
که اصلا خیالشم نیست به خونی که رو زمین ریخته
که انگار تو ام باید مجذوب پروازش بشی و صدای پر کشیدنش و نفس بلندش

از اینکه نمی تونن نگهش دارن
از اینکه از سینه های شکافته پرواز می کنه
و بازم می گیرنش
و می بندنش
و بازم از سینه های شکافته پرواز می کنه
و خونی که گرم گرم می ریزه رو زمین
که همه می خوان پروازشو ببینن
و صدای نفس کشیدن بلندش
که نفس کشیدن و یادشون می آره - که چه خوبه
وقتی که به بندها نیست
یا بندها بهش نیستن
وقتی که پرواز می کنه
که همه می خوان همین و ببینن


No comments: