Wednesday, February 16, 2011

پرواز اول

گوشه ی یه اتاق نم گرفته ی تاریک که مثله شو زیاد دیده بودم،
دختره رو دیدم که طناب پیچش کردن
دوسش داشتم،‌ نه واسه اینکه از طناب پیچ کردنش خوشم می اومد،
واسه اینکه از برق نگاهش و صدای تند نفس هاش،‌ دستت می اومد که چرا اینطور بستنش،
حتی نمی دونم پنجره داشت یا نه،
دختره رو طناب پیچ انداخت بودن رو زمین
یه کم واستادم نگاش کردم،
چیزی نمی گفت، چیزی نداشت که بگه،‌ فقط برق چشماش بود تو اون دخمه و ضربان تند نفسهاش
زل زده بود به من که فقط تماشاش می کردم، چیزی رو که می دیدم دوس داشتم
نه چون من دخترای خوشگل طناب پیچ رو دوس دارم - نمی دونم،‌ شایدم دارم
تقلای نگاهش که اسیر تن طناب پیچش بود
ریه ها ش که با هر نفسش مدام به طناب ها می کوبیدن،‌ سریع و محکم
و تو می ترسیدی از این کوبیدنشون
مثل هر چیز بزرگ دیگه ای که ازش می ترسی

عصبانی نبود
حتی شاکی هم نبود
تمام چیزی که دختره ی طناب پیچ داشت،‌ این بود که می فهمیدی چرا بستنش
تمام چیزیم که من توش دوس داشتم، فقط همین بود
اینکه تمام علت بسته شدنشو می فهمیدی

فک کنم دختره هم برای همین حرفی نمی زد
یا شاکی نبود
یا ناراخت
یا حتی نمی پرسید چرا
یا سعی نمی کرد بهت توضیح بده که چرا
اصلا کل این قضیه، هیچی بیشتر از چیزی که بود نمی تونست باشه
خیلی کامل بود
واستادم نگاش کردم یه کم
بعد رفتم



No comments: