بعدترهایش
دلتنگیش به جان که رسیده بود، دیدمش که، یکسر گریه شدم
حرفهایم گم شد و بود هنوز و من میرفتم هنوز
من میرفتم هنوز
میگفتم برایش یک روز
بعدترهایش یک روز میگفتم برایش مرسی برای تمام گریه ها و خنده ها و حرفها، که مهم نیست که گریه باشد یا خنده، مهم این است که این اسیرهای گریه ها و خنده هایم را آزاد کند و باشد و ببیند و مهم نیست که دلتنگیش جان برساند به لب و مهم این است که بعدترهایی بود و دلتنگی هایی که یکسر گریه میشدند و میدانستی که بیاید
بودنهایش بود
بعدترهایش، آه
یک روز بعدترهایش تمام دوست داشتن هایم را هم میگفتم برایش
قبلترهایش
گریه هایم را صبر نمیکرد، گریه هایم را بیتابی میکرد
اشکهایم را معذب میکرد، خجالتم میداد
بعدترهایش اشکهای حبس شده ام را آزاد میکرد
نبود، نمیماند، تلنگری به اشکهای معذبم میزد و میدانست که معذب هستند اگر باشد و تلنگری میزد در میرفت و میدانست که اگر میخواست میتوانسد باشد و معذب نباشند اگر میخواست و تلنگری میزد و درمیرفت و بعدترهایش میگفتم برایش که مرسی، که مهم نیست که باشد یا نباشد، مهم نیست که نبود و نمیماند و نمیخواست بماند و مهم این است که اشکهای اسیر شده را تلنگری بزند و آزاد کند که آدم نفسی بکشد
قبلترهایش روزها گفته بودم از دوست داشتن هایم و آه،
قبلترهایش
امروزهایش
دوستم داشت امروزها
اشکهایم را دوست داشتن میکرد و دوست داشتن هایم را دوست داشتن و میکرد و دلتنگی هایم را دوست داشتن میکرد و دوستتر میداشتم و دوستترم میداشت و جانم
جانم را به دوست داشتن هایش حراج میکرد، میخرید و میبرد و میباخت و از نو حراج میکرد و به نو میفروخت و باز خریدارش بود و دوستم داشت و اشکهایم را
آه
میفروخت گاهی اشکهایم را به تلنگری از قبلترهایش
گاهی به دلتنگی های بعدترهایش
اشکهایم را میفروخت گاهی
میفروخت و کار نداشت به کارشان که جانم را خریدار بود و اشکها را میشد فروخت گاهی به تلنگری از قبلتر هایش و دلتنگی ای از بعدترهایش
من ولی، امروزهایم، اشکهایم
آه
امروزهایم