Wednesday, May 18, 2011

انگور

بچه که بودم،  پدر همیشه برامون آب انگور میخرید
مثلا وقتی تو سفرها بودیم
و میخواستیم چیزی بخوریم

پدر همیشه برامون آب انگور میگرف

من همیشه دوست داشتم آب پرتقال رو امتحان کنم
نمیدونم چرا بهش نمیگفتم

پدر همیشه برامون آب انگور میگرف

بزرگتر که شدیم، برامون شیره ی انگور میفرستادن
و مثلا یک ماه با تمام شامها،  شربت انگور میخوردیم

من هیچ موقع علاقه ی خاصی به شربت انگور نداشتم

پدر پدر تاکستان  داشت

بعدترهایشکه با پدر میوه میخوردم
فهمیدم پدر انگور را خیلی دوست دارد

من علاقه ی خاصی به انگور نداشتم
آب میوه هایی هم که میخریدم همه پرتقال بود

خاطرم دیگر به آب انگور های کودکی نبود
بعدترها، وقتی هاییکه مادر نبود و برای پدر میوه میخریدم،
انگور میخریدم

پدر انگور را دوست تر میداشت، 

ولی برای من همه چیز از آب سیب شروع شد
مادر برامون آب سیب میگرفت
بچه که بودیم

در یک روز خیلی معمولی، به جای آب پرتقال،
آب سیب خریدم

بعدتر داستان رو شیربرنج مادر ادامه داد،  که برایش از کجا نمیدانم شیره ی انگور پیدا کرده بود

شیره ی انگور را با شیربرنج میخوردم
برای خودم و پدر و مادر شیره ی انگور را شربت میکردم

بقیه هم آب سیب یا آب انگور بود که میخوردم
آب پرتقال چیزی کم داشت

انگور را دوست تر میداشتم
به انگور ها دقت میکردم
اسمشون رو زیر لب میگفتم
انگور هایی که برای شراب بودن
و انگور هایی که خیلی شیرین بودن
انگورهای بی دونه
انگور های خیلی مرغوب
پدر را میگفتم زیر لب

تاکستان برایم معنی پیدا کرد
تاکستانها را هم دوست میداشتم
  
 بعدترش برای تمام کسانی هم که دوست میداشتم
و دوستتر میداشتم
و دوستتر میداشتم
آب انگور میگرفتم

پدر هیچ موقع ما را کمتر از آب انگور خریدن دوست نداشت
پرد هیچ موقع مارا اندازه ی آب پرتقال های معمولی بی خاطره و بی کودکی دوست نداشت
پدر همیشه برامون آب انگور میخرید


2 comments:

. said...

طبق معمول دهنت سرویس. احساسی که تو این نوشته بود مثل خیلی دیگه از نوشته‌هات‌ آدم رو داغون میکنه. عالی بود

Lafcadio said...
This comment has been removed by the author.