Wednesday, December 19, 2012

مناجات

دیری نیست تا که در این خیابان ها. به صدای اذان مسجدی کشیده شوم. یا پیِ صلیب سردر کلیسایی. و نرم و آرام. دعا کنم. دستهای کوتاه از تمامِ دنیا، آه که چه آسان. به آسمان نزدیک میشوند!‌ دنبال کسی میگردد مرجان. که عزرائیل را صدا کند برایش. و من مدتهاست. که با خدا. و بارگاهش. و ملائکش. کاری نداشته ام. ولی عزرائیل و لوسیفر همیشه برایم فرق داشته اند. کسی هست. از شما. که روزانه. به آن بارگاهِ شریف. رفت و آمد میکند. و حرفش آنجا خریدار داشته باشد. و برای من. پیغام کوچکی. به عزرائیل برساند؟ چیزی اینجاست که من نمیفهمم. و احساسی به من میگوید. که عزرائیل. میتواند توضیحش دهد

بس است دیگر. نیست؟‌ منتظر چه هستی آخر؟ چه مانده که به ما نشان بدهی در عذابِ زوالِ تدریجیِ انسانی که سالهاست از زندگی گرفته ای؟ مرگ بدون تبر تیز هم میسر میشود. میدانستی؟‌ ولی لعنتیِ رهایی! رهایی تنها. در دستِ توست

No comments: