حامله ام. موجودی درم شکل گرفته از حضور دیگری، از خون من میخورد و بزرگ میشود و غریبگی متوهمی برایم دارد و من را به فردی وصل میکند که نمیدانم کیست. سنگینم میکند به زودی، نفس هایم را تنگ میکند و آنگاه که هوس کند برای خودش مستقل باشد، نیمی از جانم را میگیرد و از دل من نرم نرم بیرون میخزد و اختیارش برای همیشه از دستم خارج میشود
از میان اینهمه آدمها، کسی آمده اینجا. درون من. و آبستنم کرده. و من نمیدانم کیست
No comments:
Post a Comment