Wednesday, March 09, 2011

اسم

بعد از سه سال که دیده بودیمش - نه همه، فقط دو نفرمون بودیم که شده بود سه سال
بعد از سه سال که مال بقیه بود مثلا یک سال و نیم
همه بالاخره یه طورایی چشماشون تر میشد
ولی من نه
صاف صاف واسه خودم اینور اونور می رفتم
اصلا خیالم هم نبود
شبش هم مثل بچه ها خیلی زود خوابیدم
بقیه فک کنم تا صبح بیدار بودن و حرف می زدن
حتی یه کم فک می کنم که فک کرده بود من حالم بده
یا ناراحت شدم
خوابیده بودم ولی
مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده
فردا صبش که پاشدم
بین یه عالم چیزایی که تو شب اونا که بیدار بودن گذاشته بودن تو اتاقم و من بازم خیالم نبود
رفتم بیرون از اتاقم
صداش می اومد که داشت تو اتاق کناری حرف میزد
حتی نگاهشم بهم که با خماری خواب صبح رفته بودم تو اتاق یادمه
تن صداش از تمام صداهای محیط جدا شده بود و من با تعجب می شنیدمش

یه چیزی نرم توم صداش کرد - انگار که هم زمان از من و اون با هم می پرسید
صداش کرد اونطور که اسم کسی رو میگیم
و همزمان از مزه ی اسمش که میشه صدا شه زیر زبونمون خوشمون می آد

نرم پرسید خودتی/ خودشه؟

مکالمه ی توم اینطور خاتمه یافت که
'' شوکه شده بودی ''

زار زار تو بغلش گریه میکردم و می گفتم من تازه فهمیدم تو اومدی، واقعا اینجایی


آه
چه اسمهایی که
من جرات ندارم صدا کنم
کی میخواد
غیر بغل خودشون
این همه دلتنگی رو سامون بده
که اگه اسماشون صدا بشه
بیرون می ریزن

No comments: