Monday, March 21, 2011

زرد

یه روزی به من گف که کاش میتونس گریه کنه
گفت که خوش به حالم،‌ چون من رنگ زرد اتاقم یه ذره کمرنگ میشد میزدم زیر گریه

من یاد اون روز افتادم که برای رزهای سفیدم گریه میکردم، چون حس کرده بودم مامانم تحقیرشون کرده
اشکی میریختم،‌

کلی تعجب کرده بود،‌ میگف که مطمئنا اونا خیلی خوشگلن و من های های گریه میکردم که مگه رز سفید چشه که مامانم میگه چرا صورتی و قرمز شو نگرفتی

بعدترها برام رز سفید خریده بود،‌

چند بار

یه طورایی خیالم راحت شد که میتونستم هنوز واسه این چیزا گریه کنم

No comments: