یه روزی به من گف که کاش میتونس گریه کنه
گفت که خوش به حالم، چون من رنگ زرد اتاقم یه ذره کمرنگ میشد میزدم زیر گریه
من یاد اون روز افتادم که برای رزهای سفیدم گریه میکردم، چون حس کرده بودم مامانم تحقیرشون کرده
اشکی میریختم،
کلی تعجب کرده بود، میگف که مطمئنا اونا خیلی خوشگلن و من های های گریه میکردم که مگه رز سفید چشه که مامانم میگه چرا صورتی و قرمز شو نگرفتی
بعدترها برام رز سفید خریده بود،
چند بار
یه طورایی خیالم راحت شد که میتونستم هنوز واسه این چیزا گریه کنم
گفت که خوش به حالم، چون من رنگ زرد اتاقم یه ذره کمرنگ میشد میزدم زیر گریه
من یاد اون روز افتادم که برای رزهای سفیدم گریه میکردم، چون حس کرده بودم مامانم تحقیرشون کرده
اشکی میریختم،
کلی تعجب کرده بود، میگف که مطمئنا اونا خیلی خوشگلن و من های های گریه میکردم که مگه رز سفید چشه که مامانم میگه چرا صورتی و قرمز شو نگرفتی
بعدترها برام رز سفید خریده بود،
چند بار
یه طورایی خیالم راحت شد که میتونستم هنوز واسه این چیزا گریه کنم
No comments:
Post a Comment