Monday, March 21, 2011

کافئین و ماهی سلمون

کافئین رو که زیاد بخوری، با یه مسکن سردرد کافئین دار، حال غریبی میشه که من بهش میگم ویبره
اینطوریه که خونت تو رگات میلرزه،‌ بعضا هم دستا و پاهات
شب قبلش هم که کلا سه ساعت با ابسلوت گلابی دو متری بالاتر بوده باشی،
یک سردرد خاصی میگیری که خوب، چی بگم،‌ یه طورایی،،، ببخشید سرم، ولی میرزه

خلاصه،‌ بعد همه ی اینا، پاهای قیمه و قورمتو با کلی معذرت خواهی میکنی تو کفشای اسپانیایی هشت سانتی متر پاشنه و هنوزم مواظبت میکنی درس را بری که کفشات خراب نشن،‌ همین طوری هم البته معذرت خواهی میکنی از پاهات،‌ چون انصافا دستشون درد نکنه و من نصف لاغر شدنام همیشه برای پاهام بوده که به فکرشونم که این تن و همیشه دارن میکشن،

با همه ی اینا، منظورم تن خون ویبره و پای قیمه و قورمه،‌ میری مهمونی شب عید و کلی منت به این تن میذاری که امشبه رو واسه تو دیگه الکل نمی خورم

کلی هم بهش حال دادی، منظورمه نخوردی دیگه،
تازه کلی هم آب خوردی که اون کافئین که میگرن تو درس قبل مهمونی انداخت یه جای دورتر از سال نو،‌ از تنت در بیاد

صب که پا میشی،‌ میبینی کریستینا شب قبل ماهی سلمون گذاشته تو فر

یه طورایی کریستینا رو خیلی دوس میداری، چون واقعا نمی تونی قبول کنی که بی هیچ دلیلی، همینطوری،‌ برای اولین بار که تو تو این خونه ای،‌ یه شب ماهی سلمون گذشته تو فر که اتفاقا شب عید هم هست

حالا با اینکه تو نبودی اصلا شام که ماهیه رو بخوری،‌ ولی دوسش میداری

منظورمه،‌ اینجا اینطوری عید میشه

No comments: