Sunday, January 13, 2013

سکه ها

نشسته بود جلوم حرف میزد و من دونه دونه صدای افتادن سکه های طلا رو میشنیدم. کلینگ کلینگ کلینگ کلینگ،  کم کم برق زدنشون هم داشت برام مجسم میشد که مثل خیلی از بقیه ی‌آدمها که باهام حرف میزنن،  گفت '' تو جای دیگه رو نگاه میکنی، حواست به من هست؟ '' کلینگ.  یه سکه ی دیگه هم اضافه شد. احساس کردم دارم همین طور سرمایه دارتر میشم.  نگاش کردم و گفتم بله. اگه بخوای میتونم جمله ی آخرت رو تکرار کنم.  من وقتی باهام صحبت میکنن راحتترم که به آدمها نگاه نکنم، بهشون نگاه که میکنم گیج میشم. مثلا درگیر چشمهاشون میشم یا حتی لباشون.  یا مثلا موهاشون. بعضی وقتا هم فکر میکنم اگه طرف دختر بود آیا واقعا درگیر چاک سینش میشدم اونطور که همه میگن؟  نمیدونم.  شایدم میشدم.  شایدم چون فکر میکردم درگیر میشم مدام نگاه میکردم.  مثل اینکه بخوای به چیزی فکر نکنی. ادامه دادم '' اِم، آدم گرونی هستی ''. نمیدونم برداشت آدمها از این حرف چیه.  از اینکه جنس خوبی هستن مثلا. از اینکه بودنشون تو زندگی آدم مثل داشتن یه ماشین گرون قیمته. داشتنش در همون سطح به آدم لذت میده و البته طبیعتا از جنس دیگه. مثلا قدم زدم باهاشون همچون طوریه. سرمایه هستن و من نمیتونم صدای افتادن سکه های طلا رو نشنوم وقتی که بهشون دارم نزدیک و نزدیکتر میشم. خروج بعضی از آدمها هم در زندگی، به همین نسبت،  مثل یک ورشکستگی میمونه. یکهو سیل عظیمی از سکه ها از خزانه خارج میشن، بدون اینکه تو چیزی داشته باشی که جایگزینشون کنی

توضیح خرج کردن سکه ها یه کم دشواره. شاید بهتر باشه فقط همین و بگم که یه جا یه چیزی نوشته بود تقریبا اینطور '' پول خوشبختی نمیآره،  ولی گریه کردن تو یه ماشین آخرین مدل، بهتر از گریه کردن تو ایستگاه اتوبوسه''
 
سرمایه های دیگه ای هم داریم. مثلا کتابهایی که میخونی، فیلم هایی که میبینی، دفعاتی که عاشق میشی. ولی جنس سکه ها فرق میکنن. کتابها سرمایه های جاودانه تری هستن و شاید اصلا باید با اونا داستان رو شروع کرد،  ولی تقریبا مطمئنم هیچ جنسی به ارزشمندی آدمها نیست. کتابها اندیشه های استاتیک هستن و آدمها اندیشه های داینامیک، مثلا. احتمالا خاصیت های هر موجودیت استاتیک و داینامیک دیگه رو هم میشه روشون تعریف کرد اگه بخوایم علمی صحبت کنیم. درمورد اندیشه هم باید گفت؟ یه اصل دارم من تو زندگی که'' تو این دنیا هیچی نیست جز محبت آدمها و از اون هم امان، '' ، ولی حقیقت اینه که برای سر کردن این زندگی، اندیشه ها رو لازم داریم. برای اندیشه مصداقی ندارم در اون دنیایی که هیچی توش نیست جز محبت آدمها.  شایدم در عالم موازی در قضیه محبت و اینها باشه و با اون توی یک عدد دنیا نگنجه
 
بعدا  

No comments: